مردی که مهران مدیری و ارژنگ امیرفضلی مدیون او هستند

روز جدید :

بهترین: این بار سراغ یک هنرمند خاص رفتیم. یک هنرمند خاص با نگرش خاص! هنرمندی که آرام و در خود فرو رفته بود. در مورد طنزپردازان نسل اول بعد از انقلاب، شاید اگر در کنار ما می ماندند و به اوج می رسیدند، دیگر این همه کمدی بد در سینمای ایران نبود و حداقل می توانستیم به کمدی های خوب و باکیفیت مراجعه کنیم. روایتی از زندگی این مرد غمگین و خودشیفته؛ داود اسدی.

مردی که مهران مدیری و ارژنگ امیرفضلی مدیون او هستند

یک کودکی عجیب

داود اسدی در ششم آذر 1348 در خانواده ای ساده و مذهبی در شهر تهران به دنیا آمد. او از کودکی زندگی مالی سختی داشت و همین امر باعث شد از جوانی شروع به کار کند. اما او مثل بچه های دیگر نبود. گاهی آنقدر ساکت بود که مردم او را خنگ می پنداشتند و گاهی آنقدر احساسات و عواطفش را ابراز می کرد که همه فکر می کردند دیوانه است! به هر حال دوران دبستان را در این سکوت ها و گوشه گیری های عجیب به پایان رساند. در دوران دبیرستان با وجود اینکه پدرش مخالف هنر بود و فکر می کرد ذهن فلانی موفق است شروع به طراحی و داستان نویسی و حتی ساخت مجسمه های گلی کرد.

ورود به مدرسه طالقانی آغاز یک رویا است

اما دوستی داود اسدی با داریوش موافک که هر دو در مدرسه طالقانی موفق به قبولی در کنکور شدند، باعث شد تا داود اسدی به طور جدی وارد دنیای بازیگری شود. دوستی او با داریوش موافک و ارژنگ امیرفضلی با بدبختی های داود اسدی آغاز شد. از همان روزهایی که داود اسدی در تهران بی خانمان بود و مجبور بود در خانه داریوش موافک و ارژنگ امیرفضلی زندگی کند. داوود اسدی اولین گام های خود را در عرصه بازیگری با کمک داریوش مفک در تئاتری به نام «حماسه آرش» برداشت و نقش آرش تیرانداز را بازی کرد.

داوود اسدی، داریوش موافک و ارژنگ امیرفضلی در دوران دبیرستان خود را به هنر تعلیم و تربیت می‌دانستند و در کنار دوستی، به اشکال مختلف به هنر می‌پرداختند. جوانان روشن فکری که تمام تلاش خود را می کردند تا از هنر خود کسب درآمد کنند. همان روزها بود که بخت با این سه دوست هنرمند دوست شد و با برنامه نوروز 1372 در تلویزیون ظاهر شدند.

مردی که مهران مدیری و ارژنگ امیرفضلی مدیون او هستند

پرواز 57 دومین اثر طنز پس از انقلاب تلویزیونی به کارگردانی مهران مدیری بود. مجموعه ای از عناصر طنز نوشته ارژنگ امیرفضلی و داود اسدی که با هم بازی کردند. در واقع این برنامه اساس ساعت خوشی شد که حدود یک سال بعد توسط همین گروه پایه گذاری شد و موفقیت قابل توجهی به دست آورد.

سوپراستارهای در حال ظهور

ولی وقت خوبیه سریالی که در آن سال ها در تلویزیون طوفانی به پا کرد. در آن سال های 73 و 74 که ساعت شاد پخش می شد، کوچکترها تفریحی نداشتند که از آن لذت ببرند. تمام خوشحالی آنها همین تلویزیون بود و وقتی ساعت خوش شروع شد، انگار دروازه دنیای جدیدی به رویشان باز شد و همه مجذوب این برنامه و بازیگران آن شدند. عکس های نصرالله رادش، رضا عطاران، داود اسدی و بقیه اعضای تیم ساعت هوش از صبح تا شب در روزنامه ها و مجلات آن زمان چاپ می شد و سپس روی دیوار اتاق ها چسبانده می شد. باورش سخت بود اما داود اسدی و دوستانش ستاره های بی چون و چرای تلویزیون ایران بودند که هر روز بیشتر از دیروز مورد تحسین قرار می گیرند.

شاید بیشتر ناظران ساعت خوش نمی دانستند که نویسنده بسیاری از عناصر ساعت خوش داود اسدی است. او با شوخ طبعی و استعداد باورنکردنی خود در نوشتن طنز سیاه خود را تثبیت کرد، اما در واقع از نقش هنری در آیتم محبوبی که یک شوخی در مورد سریال دریک بود به شهرت رسید. درک یک سریال آلمانی بود که در همان سال ها از تلویزیون پخش شد، رضا شفیع جم در نقش درک و داود اسدی در نقش دستیار او هنری بود که همه را عاشق او کرد.

مردی که مهران مدیری و ارژنگ امیرفضلی مدیون او هستند

ارژنگ امیرفضلی: داودی در آن زمان ذهن خلاق بسیار عجیبی داشت و می نوشت و اجرا می کرد که حالا بعد از این همه سال می بینم که حتی برخی خارجی ها هم به این فکر افتادند که در این سبک کار کنند. اگر داود زنده می ماند و کسی بود که از ما حمایت می کرد، شاید داود در هنر ایران نامی برای خود دست و پا می کرد!

داود اسدی به دنبال کشف و شهود عرفانی بود که از منطق روزمره سرچشمه می گرفت و در عین عادی جلوه دادن، عجیب و پیچیده بود. مثل این بود که او یک قمارباز بود که البته لزوماً نمی خواست برنده شود، اما می خواست چیزهایی را در طول بازی کشف کند.

یک قدمی مرگ!

داوود اسدی پس از توقف سریال ساحات خوش با یک سانحه رانندگی بسیار شدید مواجه شد. او در این حادثه به شدت مجروح شد اما همچنان توانست زنده بماند. همچنین داود اسعدی از بیماری کلیوی رنج می برد و پس از تصادف پزشکان متوجه شدند که یکی از کلیه های وی کاملا از بین رفته و دیگری تنها در 30 درصد کار می کند. این بیماری قدیمی بعدها منجر به اتفاقی شد که شاید یکی از غم انگیزترین اخبار دنیای تلویزیون بود…

سریال نرگس آخرین اثر پوپک گلدرچ بود و او در میانه تیراندازی بر اثر سانحه تصادف جان باخت و کارش در این سریال نیمه تمام ماند. داود اسدی هم در این سریال بازی کرد و به طرز عجیبی سرنوشتش دو سال بعد از این سریال به سرنوشت پاپک شبیه شد! داود اسدی در سریال نرگس نقش یک روانشناس را بازی می کند. در اینجا او عینک می زد تا به نقش خود نزدیک شود و لحن آرام و مطمئن صحبت کردنش همان چیزی بود که یک روانشناس به آن نیاز داشت.

زندگی را با دستان خالی دوست داشته باشید

اما بهتر است نگاهی به زندگی عاشقانه داوود اسدی بیندازیم. افسانه پارسا همسر داود اسدی: سال 1360 در تئاتر کار می کردم، سر کار رفتم و اولین ملاقاتم با داود در تئاتر شهر بود. من در عرصه هنر فعال بودم و علاقه زیادی به نقاشی داشتم. سعی کردم نقاشی کشیدن را از او یاد بگیرم و در نهایت با هم آشنا شدیم. وقتی 9 سالم بود سریال داوود می دیدم و هیچ وقت فکر نمی کردم روزی همسر داوود اسدی باشم! ما ازدواج کردیم، خانواده من مراسم عروسی ما را بر عهده گرفتند، اما داود در شرایط مالی بسیار نامساعدی قرار داشت. البته اتفاق خوبی برای ما افتاد. یک چیز بسیار خوب و جالب که همیشه برای من و داوود من به یادگار خواهد ماند. خدا رحمت کند آقای داوود رشیدی، ایشان در آن زمان از دوستان صمیمی ما بودند و با هم دیدارهای خانوادگی داشتیم. او از روی دوستی مراسم عروسی بسیار زیبایی را برای ما ترتیب داد که هرگز فراموش نخواهیم کرد.

مردی که مهران مدیری و ارژنگ امیرفضلی مدیون او هستند

در سال 1385 آخرین مجموعه تلویزیونی داود اسدی پس از مرگ وی به نمایش درآمد. خط شکن مسعود تکوار سریالی است که داوود اسدی نقش یکی از اعضای یک باند سرقت را بازی می کند که در چیدن قفل مهارت دارد. بهترین بازی این مجموعه داوود اسدی نام دارد. او کارش را خیلی خوب انجام می دهد. او دیالوگ های کمی دارد و بر خلاف بقیه بازیگران، اغراق در بازی اش دیده نمی شود، انگار خودش است.

پایان یک معجزه از زبان یک نویسنده

اما تلویزیون ایران آنقدر خوش شانس نبود که مدت ها از داود اسدی استفاده کند. بالاخره در یک روز زمستانی، اتفاقی که قرار نبود بیفتد. داستان این واقعه را همسر داوود اسدی چنین نقل می کند:

داود در سریال Breaker بود و همانطور که به یاد دارم زمستان هم بود. 1387 در بهمن و اسفند. آقای مسعود سرپرست سریال هتشکن بود. اسم سریال من Line Breaker بود آن روزها داود می آمد و می رفت، اما همچنان وزن کم می کرد و مشکلات کاری او را به شدت وارد می کرد. یک روز دیدم که صورت دیوید در واقع یک رنگ نیست. خواستم برم بیمارستان. رفتیم بیمارستان، دکتر گفت آقای اسدی باید سریع در بیمارستان بستری شوید. رگ های شما کاملا خشک شده است، ما حتی نمی توانیم شما را با یک سرم بزنیم. داود گفت نه، من دارم روی یک سریال تلویزیونی کار می کنم و نمی توانم در بیمارستان بستری شوم. دکتر گفت از در بیرون برو تا دو ساعت دیگر بدنت اینجاست! به خانه برگشتیم. به اتاق دانیال آمد و او را تماشا کرد. داشت در را باز می کرد، نیمه باز بود. به دانیال نگاه کرد و گفت: دانیال، پدرم در حال مرگ است! داشتم مسواک می زدم که صدایی مثل انفجار شنیدم فرار کردم. در اتاق باز بود. آمدم دیدم در اتاق بسته است، در را که باز کردم دیدم داوود روی زمین افتاده و سیاه شده است. فقط به شکمش نگاه می کردم تا ببینم نفس می کشد یا نه. گوشی را برداشتم و با 911 تماس گرفتم. وقتی به بیمارستان رسیدیم، داود تمام شد و برای همیشه رفت…

مردی که مهران مدیری و ارژنگ امیرفضلی مدیون او هستند

داود اسدی روحیه خاصی داشت. او صادق و روراست بود. او ساکت و خجالتی بود. این را از آنجا می توان فهمید که او زیاد مصاحبه نمی کند و در روزنامه ها و مجلات زیاد درباره خودش صحبت نمی کند. شاید اگر هنوز زنده بود اصلا صفحه اینستاگرام نداشت. او به ابیات مولانا علاقه زیادی داشت و وقتی پسرش به دنیا آمد برای او مولانا می خواند. ذهنیت خاص او باعث شد هیچ کاری را نپذیرد و چیزی ننویسد. او ممکن است گاهی اوقات اشتباه کرده باشد، اما این طبیعت انسان هاست. برقراری ارتباط با او آسان نبود، اما کسانی که با او رابطه داشتند می توانند شهادت دهند که اگر دیوید دوست می شد، دوست می ماند. تلخی زندگی، بی پولی و سختی های دوران کودکی، به هم ریختن دوران نوجوانی و تلاش برای رسیدن به جای مناسب و جنگیدن دوباره برای آن حادثه هولناک او را تلخ کرده بود و این ویژگی در نوشته هایش نمایان بود. . البته تلخی صحیفه هم به تلخی خودش اضافه شد. داوود توانایی عجیبی در نوشتن دستخط نستعلیک به عقب داشت و به همین دلیل نگهبانان به سختی می توانستند نوشته های او را بخوانند و همیشه به دلیل این حرکت از دست او شکایت می کردند. گویی داستان زندگی او به نوعی برعکس نوشته شده است.

3 آوریل 2007 آخرین روز زندگی مردی بود که طنز جدیدی خلق کرد که هنوز توسط بسیاری از مردم تکرار نشده است. در سنگ قبر او آمده است: نویسنده ای با معجزه در کلام و هدف مقدس که در جوار آرامگاه پوپک گل درم است بسیار عجیب و شگفت انگیز است.

داستانی که گفته شد خوانشی از پادکست صدای تخیل بود که به ماجراهای ستارگان هنر روی این کره خاکی می پردازد.

پیمایش به بالا