از حوزه علمیه طالبان تا شهادت در خط مقدم نبرد با اسرائیل


ساعت: 20:30
تاریخ انتشار: 1401/02/08
کد خبر: 1835175

فضایل سعید بزرگ آغشته به خون است و برای فرار، قفس ویران را ترجیح می دهد و به فیض نجار دست می یابد.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ گروه فرهنگ و هنر آنایی / حامد سلطانپور: 10 آوریل 1996 بود که رژیم صهیونیستی عملیات خوشه خشم «آخرین حمله بزرگ اسرائیل علیه حزب الله» را آغاز کرد و 8 روز بعد یکی از هولناک ترین کشتارهای خود را در روستای کنا، محل تجمع حزب الله انجام داد. آژانس بین المللی انرژی اتمی دست کم 250 زن، کودک و سالخورده شیعه را در جنوب لبنان به همراه تعدادی از نیروهای سازمان ملل کشته است.

در این جنایت وحشیانه رژیم صهیونیستی با استفاده از بمب های فسفری و خوشه ای به مردم پناهنده به منطقه یونیفیل روستای کنا حمله کرد و دریایی از خون و اجساد مثله شده را ایجاد کرد. همه حقوق بشر روستای کنا به نماد مقاومت و یادآوری این جنایت هولناک تبدیل شده است، روستای کنا در سوگ این فاجعه انسانی گرد هم می‌آید و شمع روشن می‌کند.

به دلیل کمبود نیرو و تجهیزات نظامی، نیروهای مقاومت لبنان اغلب به دلیل کمبود نیرو و تجهیزات، از عملیات های ایذایی و شهادت طلبی علیه اسرائیل استفاده کرده اند، نیروهای حزب الله در حال حرکت به سمت بیروت هستند که تعدادی از کاروان ها به ویژه رئیس کاروان، و تعدادی از نیروهای حزب الله کشته شدند.


برای هدفش از پرواز، قفس ویران شده را ترجیح داد

خودروی سر کاروان که دو موشک متوالی را هدف گرفته بود نیز آغشته به خون است.

سعید که همیشه می گفت: «مسلمانان دو قبله دارند، قدس شهادت و کعبه برای عبادت»، حالا برای آرزوهایش به کعبه رسیده است، جنگ 1361، تکلیف را در آشوب می یابد و زمین را گذرگاه می یابد، نه یک ستاد؛ لذا در سال 1369 خدمت سربازی خود را ناتمام گذاشت و به مرزهای ترکیه رفت تا به لبنان برود و به شیعیان مولایش اباعبدالله بگوید من ناصر ینرانی هستم. ، سفر به مقصد و قبله موعود; به معنی بیت المقدس است، اما این سفر جز دستگیری در مرز ترکیه و بازگشت به پادگان محل خدمتش که چند روز در آنجا بازداشت بود، بی نتیجه ماند.

شاید این دستگیری یک اقدام احتیاطی خاص بود تا شرابی که به عبدالصمد داده بودند بالغ شود و بعد مانند مقتدای خود به لبنان رفت که امروز «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» بود. . او روزها و شب هایش را با اطاعت از خواسته های پدر، مطیع و مطیع خواسته های او می گذراند، اما در جایی که «خوشبختی واقعی» وجود دارد، باید کاملاً روشن باشد و قضاوت وجود را بشکند تا با او دوست شود. او برای سیر شدن روی 4 سال آموزش حوزوی تمرکز می کند تا بهتر بتواند به «وادی مقدس» کوچ کند.


خدا نکند من اگر خدا بخواهد از آن دنیا انتقام می گیرم

شهید عبدالصمد امام پناه در حین تحصیل در حوزه علمیه از وضعیت اسفبار مسلمانان لبنان بی خبر بود و اخبار آنان را از تمامی روزنامه ها و رسانه ها دنبال می کرد، از جمله دیدار با سید حسن نصرالله در تهران قبل از ارسال نامه به خدمت. مقام معظم رهبری از معظم له می خواهند که با جهاد ایشان با یزیدیان زمان موافقت کنند و مقام معظم رهبری نیز با درخواست ایشان موافقت می کنند و ایشان به عنوان ابراهیم بدون اطلاع کسی برای این سفر آماده می شوند.

همانطور که پدرش می گوید: «وقتی به عروسی رفتم، یکی از آشنایان با در آغوش گرفتن و تغییر دل از من و مادرش خداحافظی کرد. در آن زمان، احساس عجیبی به من خبر از یک سفر غیرقابل بازگشت داد، اما من این کار را نکردم. من چیزی می دانم.”

اما عبدالصمد به خوبی می دانست که آن مرد «مرغ باغ ملکوت» است و نباید مال این «عروس هزار تازه عروس»، یعنی متعلق به دنیا باشد، لذا ملاقات با پدر و مادرش را به تعویق انداخت. وطن و به حق نزدیک بود. البته هنوز در حال آشنایی با هم هستیم. خدا نکند من اگر خدا بخواهد از آن دنیا انتقام می گیرم. چون این دنیا را کوچکتر و پست تر از آن می دیدم که بتوانم با اشیاءش تو را خوشحال کنم.

عبدالصمد برای پرداخت هزینه سفر و بلیت خود از حوزه علمیه محل تحصیل خود وام کوچکی گرفت. او ابتدا با دو تن از همراهانش به دمشق رفت و چند روز بعد با نیروهای حزب الله فرود آمد. لبنان و اردوگاه های آموزشی برای مقابله با شرورترین افراد زمان خود با آموزش نظامی اندک ایجاد شده بودند.


شهادت آرزوی من بود

او هشت ماه در بحبوحه درگیری حزب الله با اسرائیل جنگید و سرانجام پدرش خوابی دید که او را آشفته کرد. «… خواب دیدم که صهیونیست ها به خانه حمله کردند، دود از دیوارهای خانه بلند شد…» تا اینکه 3 روز بعد خبر شهادت پدر رفیق شفیق را به او رساند و در گلزار شهدای وادی رحمت به خاک سپرده شد. او را در تبریز به خاک سپردند، پدری ناآرام چند روز بعد پسرش را می بیند که حالا مثلاً «بله زیر دست اربابشان یرزاکون قیام کرده» در خواب، در لباس گدا و روی پله ها. خیابان دارایی.که به او می گوید: غیر از شهادت چه کار می توانستم بکنم که به این وضعیت برسم و آرام باشم؟

«آرمان گرایی انسان مستلزم صبر بر رنج است. «پس برادر خوبم، یاد بگیر که صبورترین انسان روی این کره خاکی باشی تا برای آرمان‌ها بجنگی.» بله، او آرمان و ایدئولوژی قوی داشت تا جان شیرینش را قربانی کند و آن را ساخته بود و با تأمل در آثارش ساخته بود. سعید شهیدان القلم و شهید چمران سنگ. مادرش در این باره گفت: «… عبدالصمد همیشه اخبار فلسطین و لبنان را دنبال می کرد.» و از حملات صهیونیست ها ناراحت بود، چرا نتوانست به آنها کمک کند.


من او را عبدالصمد صدا کردم

مادر خوابی را که هنگام غسل تعمید دیده بود تعریف می کند: «عبدالصمد را گفتم و بعد اسمش را عبدالصمد گذاشتم. من هر از گاهی خواب عبدالصمد را می دیدم، اما بعد سکته می کرد، اگر در خواب ببینم آن را به خاطر نمی آورم».

در پایان باید گفت که شهید عبدالصمد امام پناه سالکی بود که فارغ از هر حزب و تیپی تنها به یاری دیگر مسلمانان می اندیشید. و اذن او به جهاد رفت، پس نباید اجازه دهیم هیچ حزب و گروهی با هر نام و نشان و رنگی با لطیف حلی عبدالصمد را مصادره کند، چنانکه در وصیت نامه خود نیز تأکید می کند: «وصیتی دارم که ترک نمی کنم. بعد. مورد سوء استفاده قرار گیرد (از شهادت او)…».


در متن زیر وصیت نامه این شهید والامقام را می خوانید:

«تصوف باید از راه عشق پاک شود

به قولی که دادی باید عمل کنی

پدر و مادر عزیز، من برای آخرین بار دست شما را می بوسم. امیدوارم مثل امروز همیشه بهتون خوش بگذره چون دیدم حاضر نیستی واقعیت رو بپذیری پس باید اینجوری خداحافظی کنم ولی خوشحال نیستم میخواستم صاف بایستی و تو رو بوسیدم پا، سپس با آغوش باز از هم جدا شدیم. البته باز هم به هم میرسیم. خدایا از آن دنیا انتقام می گیرم خدایا چون این دنیا را کوچکتر و پست تر از آن دیدم که بتوانم تو را با اشیاءش خوشحال کنم.

علی من سالهاست که این را از خدا میخواهم و منتظرم. اکنون خداوند راضی است و جواب من را داده است. پس به رضای خدا خشنود باش و بدان که هر سخنی غیر از آن کفر و وسوسه شیطان است. اگر از او متنفرید، فقط مصائب اباعبدالله الحسین علیه السلام را به یاد آورید; زیرا من گناهکار و سرکش نیستم از آنچه می توانم انجام دهم. هر چه در پای این بزرگواران است; برای گرفتن دستانمان گریه کن از مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها صبر بخواهید; او بود که مرا در خشکی نجات داد و خدا می داند چه در سر داشتم.

فکر نکن مرا از دست دادی، بهتر است از قول شهید بهشتی بگویم که ما شهدا را از دست ندادیم، بلکه آنها را بردیم. و این اشتباه است که بگوییم وقتی روزی به شهادت رسیدیم، آنچه را از دست داده ایم به دست می آوریم. من هم این اراده را دارم که اجازه ندهم بعداً از آن سوء استفاده شود. از همه کسانی که می شناسید در مورد راه حل ها بپرسید. «السلام علیکم».

شهید عبدالصمد امام پناه در سال 1348 در تبریز دیده به جهان گشود. وی در 28 فروردین 1375 در جنوب لبنان به شهادت رسید و پیکر مطهرش در 30 فروردین 1354 به کشورمان بازگشت و پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد. روحش در آرامش باشد و افراد زیادی راه او را دنبال کنند!

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید