ماجرای عکسی که توسط رفقای ترانه منتشر شده است

ماجرای عکسی که توسط رفقای ترانه منتشر شده است

حتی عجیب نیست که این سینماروها کار همکارشان، ترانه علیدوستی را دنبال کنند. بازیگری که شنبه شب دستگیر شد و در حال حاضر هیچکس از سرنوشت او اطلاعی ندارد. ما در روزگار عجیبی زندگی می کنیم. حتی عجیب تر این است که نمی توان آن را تجزیه کرد. مثلاً نمی توانیم تحلیل کنیم که این اتفاقات چه چیزی را برای سینمای ایران به ارمغان می آورد. همانطور که خبر دستگیری دکتر. مثل خبر دستگیری نویسندگان، روزنامه نگاران و… که اصلاً نمی دانید چرا دستگیر شده اند. کار از تحلیل گذشته نظر بده چی میشه؟! بپرسید وقتی فرهنگ و هنر در کشور تعطیل است، پروژه ها قبل از شروع یا متوقف شده اند یا تمام شده اند، وضعیت فرهنگی چه می شود؟! نه، نمی تواند باشد. چرا؟! چون خیلی وقته همه چیز بسته شده. فارغ از شرایط و اتفاقات، مدت هاست که وضعیت فرهنگ و هنر خوب نیست. سال‌هاست که چرخ سینما نمی‌چرخد، کتاب‌ها در نسخه‌های کوچک چاپ می‌شوند، گالری‌ها تعطیل می‌شوند، کنسرت‌ها هم تعطیل می‌شوند. به جاده بروید و خودتان ببینید که آیا ممکن است یا نه. اینطور نیست که هیچ وزارتخانه ای با بودجه ای از بیت المال اوضاع را مدیریت کند. وزرا می آیند و می روند و ما فقط حرف و گفتار داریم و چند جشنواره جشنواره ای که برای شادی دلمان برگزار می شود. چیزی جز این وجود ندارد و هنوز هم هست. وجوهی که سال ها برای رسیدن به نتیجه خرج شده است به راحتی در اوین یا پشت سر اوین جمع آوری می شود و حتی مرحله تعجب و شگفتی و تحلیل را رد کرده است. دیگر کسی نمی گوید فرهنگ و هنر غذای روح جامعه است و اگر نبود جامعه از درون خالی نمی ماند. هیچ کس نگران نخواندن کتاب، تماشای فیلم، گوش دادن به موسیقی و غیره نیست. خوراک کشت حذف شده است. روح مردم هم خراشیده است. نوازش نیست و بدتر از آن این است که حتی فراموش کرده اند روزی در سینماها و کنسرت ها و گالری های شلوغ و… دست لطیف هنر آنها را نوازش می کرد و با مهربانی روح انسان سرگردان را سرگرم می کرد. حالا کسانی که این عشق را آورده اند، تنها و دست بسته به جای اینکه خود را به فکر پروژه های جدید بیاندازند، بروند پشت در اوین بنشینند و فکر کنند که امروز نوبت این همکار است و فردا یک همکاری دیگر است و کارها چه می شود. بهتر. کجایند متولیان فرهنگ در این شرایط؟! سوال اصلی همین است. باید پرسید چه می کنند و چگونه می خواهند دست فرهنگ و هنر را بگیرند و از چاه عمیقی که در آن افتاده اند بیرون بکشند؟! آنها می دانند که این زنجیره افول در نهایت به مردم و نسل های آینده خواهد رسید که از دهه 1990 تا کنون غذای فرهنگی مناسبی نداشته اند. افرادی که سرنوشت این افراد را می بینند، جز ناامیدی و فراموشی نیاز به استقبال از هنر، چه احساسی باید داشته باشند؟!

ما باید نگران آن ها باشیم. از هر قشر و جناح سیاسی، اگر با ایران و آینده ایران همدردی کنیم، نباید نسبت به این دوران و حوادث آن بی تفاوت باشیم. بودن و نبودن ما فارغ از هر تعلق فکری و فکری، در زیر سایه هستی و نبودن این زمین شکل می گیرد. اگر قطار تخریب اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و اکولوژیکی را متوقف نکنیم، دیر یا زود چیزی برای جنگیدن باقی نخواهد ماند. ما باید آنها را ببینیم، در مورد آنها صحبت کنیم و برای سؤالات مهم، هر چند دشوار، پاسخ مناسب پیدا کنیم. هنرمند، روزنامه نگار، نویسنده، خواننده، جامعه شناس و غیره. جنایتکار نیستند، زندان جای آنها نیست، باید زندان ها را خالی کنیم و روح جامعه را تا دیر نشده بازگردانیم.

دیدگاهتان را بنویسید