خانواده قاتل از قتل مونا حیدری می گویند / ماجرای ازدواج دختر 17 ساله با سوری

خانواده قاتل از قتل مونا حیدری می گویند / ماجرای ازدواج دختر 17 ساله با سوری

روز جدید : خانواده قاتل حادثه خانواده قتل اخیر اهواز که فیلم آن عواقب متفاوتی داشت، از ابعاد جدیدی از این ماجرا می گوید.

حادثه اخیر خانواده قتل در اهواز و انتشار فیلمی از آن امنیت روانی جامعه را رقم زد و گفت وگوی خبرنگار فارس با خانواده قاتل ابعاد جدیدی از ماجرا را آشکار می کند.

وقتی به راننده تاکسی گفتم منو پیاده کنه تو ماشین یکی، سرش رو 180 درجه به سمت عقب ماشین چرخوند و گفت: «چی داری ماشین فلانی؟» گفتم چطور؟ راننده در حالی که کلمات را طوری می شمرد که گویی مراقب استفاده از آنها است، گفت: “اگر می خواهید برای دیروز به آنجا بروید، به نظر من خیلی بهتر است که نروید. به هر حال، اکنون خانواده عصبی هستند و هر چیزی ممکن است.”

سعی کردم با حرف های راننده موافق نباشم و بیشتر شنونده باشم روز روشن هر چه می خواهد جوابگو نیست!

خانواده قاتل و مقتول تحت تعقیب هستند

وقتی من رسیدم راننده هنوز در گوشه بدهکارم داشت داستان های مرتبط دیگری می گفت. هنوز می توانید نوار زرد پلیس را در اطراف جسد کسی در میدان ببینید. برای اینکه وقت تلف نکنم به سراغ چند زن در فضای سبز اطراف میدان رفتم و آدرس خانواده قاتل و مقتول را گرفتم.

داشتم با آنها صحبت می کردم که آقایی که انگار پدر خانواده بود آمد و دلیل حضور من را فهمید. بعید است می دانستم مراسم فاتحه خوانی را انجام داده اند، حرفش را قطع کردم و گفتم: من برای مراسم نیامده ام، خبرنگار هستم و برای دریافت گزارش آمده ام.

وقتی علت حضورم را فهمید با ناراحتی دستش را در هوا پیچاند و با لحن ملایم تری گفت: گزارش خواهرم چیست؟ آیا یک خط روسی یا یک وحشی وجود دارد که همه ما را تکان داد؟ و مثل اینکه برای خلاص شدن سریع از شر من، مسیری را که باید طی کنم تا به آدرس برسم، اشاره کرد، اما برای رسیدن سریعتر به محل، چندین بار با عبور از خیابان اصلی و چند خیابان فرعی به آدرس مراجعه کردم. رهگذران را گرفتار کرد و همه از اتفاق دیروز می ترسیدند.

کسی در خانه کشته نشد

اولین هدفم مصاحبه با خانواده مقتول (دختری 17 ساله) بود، اما به گفته دیگران، مادر پس از قتل دخترش خانه را ترک کرده و به خانه پدری خود رفته است.

به همین دلیل مسیرم را تغییر دادم و به آدرس قاتل رفتم، او از خانواده مقتول دور نبود و وارد خیابان محل زندگی قاتل شدم و بلافاصله به خانه سجاد (قاتل) رفتم و بدون اینکه در پاسخ به سوال من به کودک دیگر که در کنارشان بود گفتند: او با شما کار می کند و این کودک بدون اینکه بپرسد چرا می آیم و من این تعاملات را متوجه نشدم مانند برقی وارد خانه شد، به یاد راننده تاکسی افتادم که با من صحبت می کرد. به من توصیه کرد که در این شرایط مراقب باشم.

به همین دلیل از خانه مقتول فاصله گرفتم اما پس از چند لحظه زن جوانی با دو دختر کوچکتر از خود به خانه آمد و گفت: خانم با کی کار می کنید؟ و برای جلب اعتماد آنها با لهجه محلی احوالپرسی کردم و سپس کارت مطبوعاتی را به آنها نشان دادم و برای مصاحبه دعوت کردم.

با اینکه با همان آداب و رسوم عربی و محلی به خانه دعوت شده بودم، اما ترجیح دادم در خانه کنارشان بایستم و به حرف هایشان گوش کنم.

دوستان غزل ترکی از رفتن او خبر داده اند

مادر سجاد ماجرا را اینگونه آغاز می کند: حدود چهار ماه پیش غزل خانه را ترک کرد. طبق معمول به دیدار خانواده یا دوستان پدرش رفت. هیچکس نسبت به سفرهای او حساس و مشکوک نبود، اما آن روز به خانه برنگشت. نگران بودیم که از خانواده اش بفهمیم که او هم آنجا نبوده است. غزل را نزد دوستان، آشنایان و هرکسی که فکر می کردیم ممکن است به آنجا رفته باشد بردیم، اما از غزل خبری نشد تا اینکه یک هفته بعد به دوستانش اطلاع داد که در ترکیه است.

ادامه می دهد: نمی دانم شعر کی و چگونه به ترکیه رسید کمبود غزل از بین رفت. اطرافیان بیشتر کنجکاو بودند که عروس خانواده کجاست و چرا معلوم نیست.

مادر سجاد می گوید که غزال باردار بود که با یک سوری آشنا شد و چند روز قبل از خروج از خانه، نوزادش سقط شد. وقتی من و مادرم به او گفتیم چرا و چگونه این بچه سقط شده است، او پاسخ داد. .

از مادر سجاد می پرسم غزل با شوهرش مشکلی داشت؟ یا مثلا مجبور به ازدواج شدند؟ پاسخ می دهد: غزال و شوهرش خیلی همدیگر را دوست داشتند، این را فراموش نکنم که غزل با ما رابطه خیلی خوبی داشت و عروسش مثل یک خواهر بود و هیچ اجباری در ازدواجشان نبود، ما او را به خاطر ترک نکردیم. او، یک روز عصر با دو پسرم ازدواج کردم و به دست عروس دومش اشاره کردم که هر از گاهی حرف های مادرشوهر را تایید می کرد.

غزل با غریبه ای ازدواج کرد

مادر سجاد می گوید: خانه ما بزرگ است، دو واحد بالای خانه ساختم یکی برای سجاد و دیگری برای پسرم. برای عروس خانم ها ارائه شده است.

از غزال در مورد رفتن به ترکیه می پرسم و توضیح می دهد: طبق صحبت هایی که غزال با دوستانش داشته و به ما منتقل کرده، در اینستاگرام با مردی که اهل سوریه است آشنا می شود. این مرد علاقه زیادی به غزل دارد. تا زمانی که اشعار مربوط به این مرد جان خود را از دست دادند، یک بار که متن ترانه به ترکیه رفت، این مرد با متن ترانه ازدواج کرد و آنها زندگی جدیدی را شروع کردند.

غزال که از هر نظر به این مرد اعتماد داشت کم کم شروع به ارسال عکس هایش با این مرد کرد، دوستانش که همه جزئیات را به ما اطلاع دادند، مخصوصا اینکه بازاری بود و اطرافیان چپ و راست او را برانگیختند. و مردانگی

کنایه اطرافیانم باعث حسادت پسرم شد

وی ادامه داد: در همسایگی و کوچه و خیابان حتی کوچکترین بحث بین بچه ها به طور مستقیم یا غیرمستقیم شرم غزل را به ما نشان می داد و در حالی که همسایه ها کاملاً از وضعیت خارج شده بودند به بحث و مناظره پرداختیم. افتاده بودند، اما به جای دلداری دادن، احساسات پسرم را تحریک کردند.

خواهر سجاد حرف مادرش را قطع می‌کند و می‌گوید: «فکر نمی‌کنم 17 سال سنی باشد که کسی بتواند تصمیم درستی بگیرد. مرد تمام طلاهای غزل را برده بود.

از مادر سجاد می پرسم با چه ترفندی متن ترانه را به ایران آوردند؟ او می‌گوید: «ما از طریق پلیس بین‌الملل اقدام کرده بودیم که یک نفر دخترمان را ربوده و … اما خود غزال آشکارا از این کار پشیمان بود و اخیراً خودش به پدرش گفت: بگذار تو را ببرم ایران، بعد غزل و من. شوهرش به دنبال او راهی ترکیه شد و بعدازظهر جمعه وارد اهواز شد.

پسرم برای سوری (همسر جدید غزال) پیام تهدیدآمیز فرستاده بود و او هم در جواب عکس عروسی او را فرستاد و برای آزار سجاد خودش به غزال گفته بود بچه را سقط کن.

پسرم غزال را تهدید به کشتن کرده بود، بنابراین پدر غزال و پدر سجاد سعی کردند غزل را پنهان کنند تا اینکه او را به کلانتری تحویل دادند، زیرا آنها از تهدیدهای سجاد می ترسیدند و وقتی غزال را به شوهرش نمی دادند، عصبانیت سجاد و … تهدیدها دوچندان شد روز یکشنبه غزال را سوار ماشین کردند تا به کلانتری ببرند اما در حالی که سجاد مراقب حرکات پدر و عمویش بود او و برادرش ماشین را متوقف کردند و غزال را از آنها گرفتند.ناهار آن روز و سجاد غزال را با خود برد.

بهش گفتم خوب با چوب به سرش زد! چرا سرش را محله به محله نشان می داد؟ مادر سجاد پاسخ داد: در هر محله و کوچه ای که به سجاد انگ بی تفاوتی می خورد، سرش را به سمت شعر می چرخاند تا مثلاً به همه بگوید: من آدم بی تفاوتی نیستم.

غزال یک پسر دارد

از مادر سجاد می پرسم غزل پسر دارد؟ و مادر به دست پسر خوشتیپ و نازنینی که بلوز قرمز و شلوار یشمی پوشیده بود اشاره می کند و می گوید: بله این پسرش است و وقتی با دیدنش قلبم شکست ناخودآگاه زمزمه کردم: اما پسر عموی پسر گفت: “این پسر من است و من او را بزرگ کرده ام.”

وی ادامه داد: من فرزندی نداشتم، پسر غزل از هر نظر به دنیا آمد. غزل با من کاری نداشت و بیشتر اوقات پسرش با من بود. من داشتم.

دیدگاهتان را بنویسید