قتل پیرمرد 60 ساله توسط مردی 28 ساله قاتل: دو زن جوان به من گفتند او را بکش!

قتل پیرمرد 60 ساله توسط مردی 28 ساله  قاتل: دو زن جوان به من گفتند او را بکش!

روز جدید ساعت 11 و 30 دقیقه صبح پنجشنبه 25 فروردین مردی 60 ساله در حال عبور از خیابانی در منطقه نازی آباد بود که ناگهان پسر جوانی راه او را مسدود کرد.

مرد میانسال قبل از فرار از دست پسر ناشناس با چاقویی که در دست داشت با ضربات چاقو مورد اصابت ضربات چاقو قرار گرفت و مرد میانسال به دلیل شدت جراحات وارده روی زمین افتاد. عابران و کسبه که شاهد این حادثه بودند بلافاصله با آمبولانس و پلیس تماس گرفتند. اما دقایقی پس از انتقال به بیمارستان جان باخت.

سپس موضوع جنایت توسط ماموران کلانتری 130 نازی آباد به بازپرس محمدرضا صاحب جامعی گزارش شد و تیم جنایی با حضور در محل جنایت و بیمارستان تحقیقات خود را آغاز کردند. در بازرسی از جیب مقتول مدارک هویتی کشف و مشخص شد وی ساکن همان خیابان بوده و برای خرید از منزل خارج شده است.

دستگیری 30 دقیقه پس از جنایت

هویت متهم و محل اختفای وی با شهادت شهود و بازرسی از دوربین های مداربسته اطراف صحنه مشخص شد. اما زمانی که مأموران به جلوی درب منزل وی رسیدند، متهم چاقویی را پرتاب کرد که با آن دست به جنایت زد.

در ادامه ماموران موفق شدند متهم 28 ساله را در حیاط خانه اش دستگیر کنند. با افزایش توان فرار متهم، اوباش پراکنده با شلیک هوایی به کلانتری 130 نازی آباد منتقل شدند.

پزشکان قانونی در بررسی اولیه متوجه شدند متهم دچار توهم شدید است و باید برای درمان به مراکز روانپزشکی منتقل شود.

با نظر بازپرس جنایی و به دستور بازپرس شعبه ششم دادسرای جنایی صوفیه، متهم جوان برای مداوا به مرکز روانپزشکی منتقل شد.
گفتگو با متهم

شایان به سختی صحبت کرد. پس از بیان یک جمله، جمله دیگری را بیان می کند که نقض جمله اول است. او لیسانس معماری دارد و با خانواده اش در نازی آباد زندگی می کند.

چه شد که تصمیم به کشتن گرفتی؟

مدت زیادی است که ماری جوانا مصرف می کنم و روز حادثه بی هدف از خانه خارج شدم. من همیشه یک چاقو با خودم حمل می کنم.

چرا چاقو با خودت میبری؟

بترسید که ارواح و اشیا به من آسیب برسانند.

بعد چه اتفاقی افتاد؟

در خیابان قدم می زدم که چهره دو زن جوان را دیدم. زن های جوان به من گفتند که جلوی مرد را با چاقو بزن. به جلو نگاه کردم و مردی میانسال را دیدم که از خیابان عبور می کرد.

من آنها را تماشا کردم و صدای دو زن جوان مدام در گوشم پیچید و مرا تشویق کرد که مردی میانسال را با چاقو بزنم. من دستورات آنها را اطاعت کردم و اگر به دستور آنها عمل نمی کردم مرا مورد آزار و اذیت قرار می دادند.

پس به دستور آنها کشتید؟

نه، به دستور آنها نبود. وقتی از خیابان رد می شدم صدای مادرم در ذهنم پیچید که می گفت جلوی آقا را بکوبم. او به من گفت اگر او را نزنی اذیتت می کند. من به خاطر حرفه مادرم این کار را کردم. صداهایی که در ذهنم شنیدم به من گفت که بکش.

دیدگاهتان را بنویسید