من کوتاه شدم تا «ریش» آمد; من آخوند را کشتم!

این دانش آموز امیر گرگچی نام دارد و درباره روز حادثه به «روزنامه فرهیختگان» گفت: مثل هر روز داشتم به مدرسه می رفتم که وقتی از ماشین پیاده شدم، بنده خدایی با ماشین به سمتم آمد. و با لبخند گفتم: «چیکار میکنی؟» «بی توجه به من، ماشین را چند بار به جلو و عقب هل داد و من افتادم بالای ماشین و 20-30 متری افتادم.

این دانشجو درباره صحبت هایش درباره انگیزه مهاجم جوان گفت: ابتدا گفت که خود حاج آقا وسط خیابان هستند (با خنده) و بعد دادستان گفت اگر همکاری کنید کمکش می کنم گفت، قصدی نداشته و این امر شیطانی ناشی از جو مسموم تبلیغی است. از سخنان او فهمیدم که ذهنش به سمت حواریون و روحانیون بد شده است. ظاهرا دنبال کار بود اما کارش خوب پیش نمی رفت. او گفت آنها من را نمی خواهند و ریش را برای این کار قبول کردند. او اینها را گفت و یک بار از تصمیمی که گرفته بود پشیمان شد.

قراقچی با اشاره به ملاقات خود با پدر مهاجم گفت: پدر این جوان به من گفت که ما مسلمان هستیم و اتفاقاً در خانواده خود دانشجو داریم. اما سوال من این است که چه شد که این بنده خدا این کار را کرد.

من فکر می کنم این شخص در قرائت های فعلی جایی برای خود نمی بیند. او جایی برای شنیدن ندارد. باید طوری عمل می کرد که صدا و فکر و اندیشه اش شنیده شود. او چه فکر می کند

می گوید وقتی می خواستم استخدام شوم هیچکس مرا انسان نمی دانست و یک نفر را با ریش و یقه گرفتند. گفت من هم فنی بودم و مهارت داشتم، اما من را ندیدند. وقتی فریاد سکوتش شنیده نمی شود باید پایش را روی پدال گاز بگذارد و از روی دانش آموز بدود تا فریادش به گوش برسد. معلوم است که دشمن به دنبال تفرقه و فاصله بین مردم است، اما ما چه کرده ایم؟ ما باید سعی کنیم این شکاف ها را پر کنیم و صداها را به گوش مردم برسانیم و فضا را برای گفتگو باز کنیم.»

دیدگاهتان را بنویسید