پسر 19 ساله به جسد همسایه تجاوز کرد

اطراف محل جنایت بسیار شلوغ بود. وارد ساختمان شدم. خانه سه طبقه با یک اتاق در انتهای حیاط. قتل در طبقه دوم انجام شد. در فاصله 70 متری وارد خانه شدم و در طبقه پذیرایی با جسد زن جوانی روبرو شدم که پایین تنه برهنه و چادری به دور گردنش پیچیده بود.

جسد را کاملا پوشاندیم و از پلیس توضیح خواستم. وی اظهار داشت: همسر مقتول متوجه غیبت همسرش شده و به خانه بازگشته و با این صحنه مواجه شده است.

با مرد جوان تماس گرفتم تا توضیح دهد. او شوکه شده بود و تقریباً دیوانه شده بود. با خشونت صحبت کرد. مرد جوان مدعی است: «همسرم خدیجه هر روز از ساعت 10:30 تا 11:00 صبح با من تماس می گیرد. نگران بودم امروز زنگ بزنم. تا ساعت 11:30 چند بار با او تماس گرفتم اما جواب نداد. وقتی به خانه رسیدم، بدن نیمه برهنه او را دیدم و بچه بچه ما گریه می کرد. «به سختی با پلیس تماس گرفتم و همسایه ها متوجه شدند و به خانه من آمدند.

در حین معاینه جسد توسط بازپرس، من در منزل جسد را معاینه کردم و سالم بود که نشان می دهد حتماً قاتل مشخص بوده است. کم کم خانواده های زن و مرد به خانه آنها می آمدند و فضا سخت بود. زنی با تفتیش خانه گفت تمام طلاهای مقتول و نوزاد دزدیده شده است.

پزشک قانونی پس از بازرسی جسد اعلام کرد که قتل 4 ساعت زودتر رخ داده و زن جوان مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است. همه چیز برایمان نامشخص بود اما در دلم گفتم این پرونده به زودی حل می شود.

همه همسایه ها مدعی هستند مقتول زنی پاک و با تقوا است که تحقیقات از خانواده وی نیز تایید می شود و با انتقال جسد ساعت 17 صحنه را ترک کردیم.

در تمام راه به این فکر می کردم که چه کسی به یک زن جوان تجاوز می کند و می کشد. همه پازل ها را کنار هم گذاشتم و در میانه راه به محل جنایت برگشتم و همسایه ها را کشف کردم. تحقیقات من نشان داد که اتاقی در انتهای حیاط در دست پسر جوانی است. دو همسایه بالا و پایین خانواده هم هستند اما یک پسر کوچک دارند.

صبح روز بعد پسر دانشجویی را در اتاق با حکم دستگیر کردم و از او بازجویی کردم اما او مدعی شد که آن روز اصلا در خانه نبوده و با دوستش در شهر یا خانه بوده است. ادعاهای این دانشجو با استعلام ها تایید شد. از او عذرخواهی کردم و در کمتر از دو ساعت آزاد شد و برگشت.

نمی دانم چرا، اما به این نتیجه رسیدم که این یک قتل است، بنابراین سه روز بعد به پسر همسایه مشکوک شدم. بهش زنگ زدم پسر 19 ساله ای روبروی من نشسته بود و می گفت از قتل بی اطلاع است. هر سوالی که می پرسیدم جواب های منطقی می داد که تقریباً معتقد بودم بی گناه است و می خواستم او را به خانه بفرستم اما یک لحظه خراش روی صورت و گردنش دیدم.

از پسر جوان خواستم لباس هایش را در بیاورد و در حین راه رفتن ده ها جای زخم روی بدنش دیده می شد. موضوع را به بازپرس ویژه قتل گزارش دادم که دستور بازداشت موقت پسر همسایه را صادر کرد. او یک هفته در بازداشت بود و یک هفته بعد که او را به اتاق بازجویی آوردم به قتلش اعتراف کرد.

مطمئن بودم که او قاتل است. پسر 19 ساله گفت: روز جنایت وقتی همسر خدیجه سر کار رفته بود به بهانه خوردن غذا به خانه رفتم. وقتی وارد شد، پشت سرش رفتم و او را در آغوش گرفتم و از او خواستم تسلیم خواسته های بد من شود، اما او به شدت مقاومت کرد و مداخله کرد. می ترسیدم خانواده ام متوجه شوند، او را در چادرش خواباندم و طلاها را از او و بچه دزدیدم. “سپس به بدنش تجاوز کردم.”

باورم نمی شد یک پسر 19 ساله این حرف را بزند اما از طرفی خوشحال بودم که خون یک مرد بی گناه پایمال نشد و خیلی زود قضیه حل شد.

دیدگاهتان را بنویسید