کارت شیطانی
دختر جوان ادامه داد: چند روز بعد از پیشنهاد ازدواج بهنام با من تماس گرفت و گفت پدر و مادرش می خواهند من را ببینند. از طرفی مدعی بود شغل مناسبی برای من به عنوان قصه گو پیدا کرده است و بعد از آشنایی با پدر و مادرش با آنها آشنا شده است. ابتدا مخالف رفتن به خانه بنام بودم. اما آنقدر اصرار کرد که من راضی بودم. خانه آنها در طبقه سوم یک ساختمان بود و جلوی در ورودی چند جفت کفش زنانه و مردانه بود که مرا متقاعد کرد که خانواده او در خانه هستند. اما وقتی وارد خانه شدم کسی نبود و ناگهان بنم به من حمله کرد و مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. بنم به بهانه دیدن خانواده و قصه گفتن برای اجرای نقشه شومش مرا به خانه اش برده بود. ناگهان زنگ در به صدا درآمد. صدای زنی را می شنیدی که مدام بنام را صدا می کرد و از او می خواست در را باز کند. بنام کلید را در قفل گذاشته بود و زن جوان پشت در نتوانست آن را باز کند. بهنام که به شدت ترسیده بود به پدرش زنگ زد و گفت همسرش پشت در است و نمی داند باید چه کار کند. پدرش هم از بنم خواست مرا از پنجره پرت کند بیرون. هر چقدر مقاومت کردم نتوانستم بنم را مجبور کنم. از طرفی صدای پدر بنام را از سر کوچه شنیدم که گفت: «بسه، من اینجام. می خواستند مرا بکشند تا راز خیانت و آزار بنم را پنهان کنند. بالاخره بنام مرا انداخت دور و مرگ را به چشم خود دیدم. پدرم به محض زمین خوردن به سمت من آمد و با همان حالت خونین و نیمه جان مرا به خیابان کشید. کم کم جمعیت زیادی به خیابان ها ریختند و او مجبور شد مرا ترک کند و فرار کند که با شکایت دختر جوان، بازپرس شعبه هشتم دادگاه کیفری صوفیه دستور بازداشت پدر و پسر را صادر کرد. اما با رسیدن کارآگاهان پلیس به منزل وی، مشخص شد که آنها متواری شده اند و تحقیقات برای دستگیری آنها ادامه دارد.