رابطه زن سیاهپوست تهرانی با دامادش

مشغله کاری فرشید باعث شد برادرش جای او را بگیرد و نقش شوهر را برای همسرش بازی کند.

من در خانواده ای متوسط ​​بزرگ شدم و بعد از گرفتن مدرک چون در کنکور قبول نشدم و چند سالی ماندم بالاخره با فرشید که مثل من از جامعه ای نه چندان مرفه بود ازدواج کردم. میل درونی ام به دلیل اصرار مکرر پدر و مادرم. بر اساس این تفکر رایج که دختر باید زود ازدواج کند وگرنه باید ازدواج کند، ازدواج کردم و وارد دنیای ناخواسته ای شدم که نمی خواستم وارد آن شوم.

چاره ای نبود پس از این ازدواج ناخواسته به روش های مختلف ادامه دادم، مثل اینکه همسر خوبی دارم و تا حدودی این درآمد را می گیرم و ساخت و ساز ساختمان او را نمی پذیرم یا به قول خودش بسازد و بفروشد، به دهانش می رسد. ، به من دلگرمی داد و سعی کردم زندگی ام را بر اساس امید به آینده به جلو ببرم.

اما خوب نبود که به هر دری که می زدم به جایی نمی رسید و هر بار که می رفتم فضای مه آلود زندگی ام را گرم کنم همیشه آب در چاله می زدم و کاملاً بی فایده بود.

فرشید مدام از شهری به شهر دیگر سفر می کرد و هر جا که می توانست زمین می خرید و با سایر همکارانش شروع به ساختن آن می کرد.

هر چند گاهی به دلیل موقعیت شغلی اش مجبور بودم برای مدت طولانی از او دور باشم، اما دوری او به من آسیبی نمی رساند، زیرا فقط از نظر جسمی با هم در ارتباط بودیم و از ابتدا روح از کالبد زندگی ما پنهان بود. و مانند ساختمان هایی که همسرم آن را ساخته بود از سنگ و سیمان ساخته شده بود.

تولد دختر
چند سال گذشت تا اینکه خداوند به موقع دخترم فاطمه را به ما عطا کرد و من مدتی دوباره به خواب خرگوشی فرو رفتم و با تربیت فرزندم و نیازهای مختلف آن سرگرم شدم تا شاید روح گمشده زندگیم دوباره پیدا می شود.» می فهمم و در بستر گرم احساسات مهربانش دل می گیرم.

روزها همچنان می گذشت و من هنوز در کوچه های پر پیچ و خم بودم، روز به روز از همسرم و روند جاری زندگی ام دور می شدم و فرشید که شاید متوجه شده بود زیاد به او علاقه ای ندارم، این کار را با من کرد. او بسیار توجه کرد و به جای عشق به زندگی، فقط مرا سرگرم کرد و آسمان خراش های بی پایان خود را ساخت.

در غیاب فرشید بیشتر اوقات برادرش سهیل که دانشجو و مجرد بود گاهی به من و برادرزاده اش سر می زد و در بعضی مواقع که دخترم بی قراری می کرد ما را به سینما و مراکز تفریحی و غیره می برد. همسرم نیز مطلع بود. این مشکل را داشت و بدش نمی آمد که تکالیفش را برای خانواده اش انجام دهد و در خیابان رها شود و نتواند ببیند یا بفهمد.

تغییر در رفتار سهیل
روزهای بدبختی من به سرعت می گذشت که با ناباوری از قیافه و رفتار سهیل فهمیدم که به من علاقه مند است و آنقدر بی میل نیست که در غیاب من جای برادرش را پر کند و من آن را ندارم. نقش شوهر برای من بازی کن

او چندین بار به صورت حضوری و زنده تلاش کرد تا به من بفهماند که باید با او رابطه داشته باشم و من که مدتی به رابطه پنهانی با او مشکوک بودم در نهایت تسلیم سراب دیگری شدم و به راز خود پایان دادم و یک رابطه مخرب با او آغاز شد

کم کم احساس کردم که این بار حس دیگری در وجودم جاری شد و طنین عشق و علاقه به سهیل در وجودم طنین انداز شد.

برادر شوهرم در غیاب همسرم به خانه آمد.

ارتباط صمیمی
رابطه من با سهیل بسیار صمیمی و گرم شده بود تا جایی که سعی می کردیم از هر فرصتی و نبود همسرم نهایت استفاده را ببریم و روزها را با هم سپری کنیم.

فکر می کردم چون اکثر اقوام مثل بقیه فکر می کنند که او به خاطر نبود برادرش با ما در ارتباط است و در غیاب برادرش سعی می کند جای خالی برادرش را برای ما پر کند، هیچ کس از رابطه نامشروع و پنهانی سهیل خبر نخواهد داشت و من طول نمی کشد و می توانم هر آنچه را که در مسیر زندگی با همسرم گم شده است در روزهایی که دوباره در کنار او هستم و با آرزوها و آرزوهای زیبا در آن سوی آسمان خوشبختی پیدا کنم.

با گذشت زمان معطلی نداشتم و تسلیم عشق سهیل شدم و همسرم که شاید از فضای مه آلود زندگیش خسته شده بود دچار اعتیاد شد و کم کم خود را در گرداب مصرف عظیم مواد مخدر غوطه ور دید.

حیف و هزار افسوس که حیرت آور بود مصرف مواد مخدر چه بلایی سر زنها می آورد، اما فرشید آنقدر گرفتار سراب مصرف مواد است که کارش از ساخت و ساز به جابجایی مسافر با ماشینی با مدارک بیشتر از خودش رسید و او تمام دارایی شما را به حراج فروخت.

اعتیاد به شوهر
شاید به دلیل سختی‌های زندگی‌ام مشکلات مالی داشتم، اما از اعتیاد همسرم خیلی ناراحت نبودم، زیرا می‌دانستم به همان اندازه که او در اثر مصرف مواد مخدر گرفتار مواد افیونی می‌شود، می‌توانم احساساتم را تسخیر کنم. -آسان و رایگان با سهیل به اشتراک بگذارید

گویی گذر زمان حضور فرشید را که اینک چندین پرونده زندان و بدعهدی در کوله بار بدنام داشت برایم غیرقابل تحمل کرده بود تا جایی که سعی کردم با هر ترفندی سهیل را طعمه خود کنم و او را نابود کنم. برای بدست آوردن فرشید، خلاص شدن از دست او و رسیدن به سهیل، نقشه ای می کشم، نقشه ای که در بستر افکار هوس آلود هرگز به آن فکر نکرده بودم که با من و دخترم چه می کند.

بله، به سهیل پیشنهاد دادم که اگر می خواهد از شر این نقشه های عروسکی خلاص شود و برای همیشه زیر یک سقف زندگی کند، بهتر است وجود برادرش را از دنیا پاک کند.

نقشه کشتن برادر
سهیل ابتدا نسبت به او طاقت نیاورد و حاضر نبود برادرش را بکشد اما نفس اماره او را به زانو درآورد تا اینکه بالاخره توانستم با ترفندهای مختلف او را مجبور به کشتن برادرش کنم تا رضایت من را جلب کند.

یک روز عصر دخترم فاطمه را برداشتم و به خانه پدرم رفتم و از قبل با سهیل قرار گذاشتم که در غیاب من از فرصت به بهترین شکل ممکن استفاده کنم و کار را تمام کنم، او زانو زده بود و به دور از حواسش هوا را به رگهای برادرش پمپاژ می کرد. پس از آن که او را در باغی در اطراف حومه خود دفن کردند.

چندی نگذشت که خبر گم شدن فرشید در خیابان های شهر پیچید و همه از ناپدید شدن او باخبر شدند، پلیس با سرنخ هایی که از رابطه نابه هاجر من و سهیل به دست آورد و طبل هوس انگیز رسوایی ما، موفق شد هر دوی ما را دستگیر کند. در سراسر جهان پراکنده شد.نفرین طنین انداز دوست و غریب به سوی ما فرستاده شد.

گرفتن
اکنون دیر است که هر دو روزهای تلخ و گناه آلود خود را پشت میله های زندان گذرانده ایم و در حسرت های بی پایان فقط به آینده نامعلوم خود می نگریم و روزی هزار بار در ضمیر ناخودآگاه خود به محاکمه افکار پلید خود می اندیشیم. چرا در شهوات بی پایان یکی پس از دیگری همه پل های آینده را ویران کردیم و دیگران را مجبور به بازی با این گناه نابخشودنی کردیم.