راز سر بریدن یک پیرزن ثروتمند در سینه مکانیک محله بود

در خاطره این جنایتکار می خوانیم: اواخر بهمن ماه بود و در فکر تعویض عید بودیم اما می خواستم چهار روز اول اسفند که خلوت بود به مسافرت بروم و در تهران جایگزین عدن باشم. صبح روز 27 باخمن به دفتر آمدم و خوشحال بودم که این روزها قتل کمتری در اتاق رخ می دهد و احتمالاً شیفت کاری آهسته ای داشتم.

همه چیز طبق انتظارم پیش می رفت تا اینکه ساعت 14:00 یک افسر کلانتری تماس گرفت و از یک قتل هولناک در دهوانک خبر داد. به سرعت به همراه تیم جنایی به محل حادثه رفتم. قتل در طبقه دوم یک آپارتمان اتفاق افتاد و همسایه ها از بوی تعفن خانه پیرزن شکایت داشتند.

وارد خانه شدم و شروع به جستجو کردم. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که قاتل به دلیل اینکه ویران نشده بود شناخته شده بود و صحنه جنایت انسان ساز گیج شده بود و صحنه شبیه به صحنه سرقت نبود.

با دستور بازپرس جسد که 6 روز پس از قتل بود به پزشکی قانونی منتقل شد. برادرزاده مقتول که در محل حضور داشت و گریه می کرد، گفت: عمه ام در سال 72 با فوت شوهرش تنها ماند و در این خانه ساکن شد. چند روزی بود که خبر نداشتیم و به پلیس اطلاع دادیم و بعد از اینکه همسایه ها بوی تعفن را گزارش کردند، به اینجا آمدیم و با جنازه خاله ام رفتیم.

ساعت هشت بود که صحنه را ترک کردیم. صحنه قتل برای کسانی که آن را دیدند وحشیانه بود، اما سعی کردم تحت تأثیر آن قرار نگیرم، بنابراین مدتی در خیابان قدم زدم و سپس به خانه برگشتم. صبح برای انجام تحقیقات محلی از دفتر به محل جنایت رفتم. من امیدوار بودم که سرنخ جنایت را در صحنه پیدا کنم. من با چند همسایه محلی صحبت کردم، اما چیزی مرا جلب نکرد. در حال آماده شدن برای بازگشت به دفتر بودم که همسایه تازه وارد به کوچه ای شد، وقتی فهمید که من کارمند قتل هستم از من خواست حرف هایش را نقل نکنم.

زن سالخورده گفت مقتول به نام زری را می شناسد. او با من همسفر بود تا اینکه فهمیدم رضا مکانیک به خانه اش می رود. حدس می زنم مرد میانسال می داند چه بر سر زری آمده است. وقتی به مغازه اش رفتم شاگردش گفت رضا مریض است و سه روز است که به مغازه نرفته است. شکمم ورم کرد، با بازپرس ویژه قتل صحبت کردم و او دستور دستگیری مکانیک را صادر کرد. با عجله به سمت خانه اش رفتم که جلوی خانه اش با یک پژو 206 نقره ای رنگ مواجه شدم. با بررسی صحنه جنایت متوجه شدیم پژو نقره ای مقتول به سرقت رفته است. وقتی شماره ثبت را جویا شدم، متوجه شدم همان زن سر بریده شده است.

با نیروهای عملیات وارد خانه شدیم و مردی 40 ساله را دستگیر کردیم. او از حضور ساکت پلیس شوکه شده بود. او را به دفتر آوردیم تا تحقیقات را آغاز کنیم.

مرد میانسال بلافاصله به قتل زری اعتراف کرد و گفت: زری چند هفته پیش خودرویش را برای تعمیر آورده بود. او به من اعتماد کرد، بنابراین مرا به خانه اش راه داد و من شروع به رفت و آمد کردم. روز حادثه یک بسته 50 هزار تنی برای پرداخت حقوق من آورد. وقتی پول را دیدم وسوسه شدم او را بکشم و پولش را بدزدم. او را خفه کردم و جسدش را به دستشویی بردم و سرش را جدا کردم. پول را گرفتم، اما متوجه شدم که فقط دو میلیون تن است.

سر بریده را به بزرگراه اشرفی بردم و در باغ دفن کردم. در چند روز گذشته هر بار به خانه زری می رفتم و از خانه او سرقت می کردم. قصد داشتم جسدش را مثله کنم که دستگیر شدم.

با اعترافات رضا مکانیک با هماهنگی بازپرس به سرعت از بزرگراه دور شدیم و موفق شدیم سر را پیدا کنیم.
تعجب کردم که چطور پرونده 48 ساعته به پایان رسید و قاتل دستگیر شد. روز بعد به مرخصی رفتم و پرونده دلخراش او را در سفر فراموش کردم.

دیدگاهتان را بنویسید