سیاه و سفید شهر قزوین و مصائب روشندلان/ اینجا نابینا نمی بیند

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از صبح قزوین; روزم را با تماسی که منتظرش بودم شروع می کنم. زهرا دختری است سبک دل که با تهیه گزارش در شهر قزوین و دغدغه های یک نابینا دوستی ما را آغاز کرد.

تا جایی که امکان دارد با زهرا قرار می گذارم و او سبزه میدان، شلوغ ترین نقطه شهر را پیشنهاد می کند.

برایم جالب بود ببینم و بفهمم که چگونه یک مرد کور در هرج و مرج ماشین ها و شلوغی راه می رود و بالاخره آن روز فرا رسید. یک صبح تابستانی زهرا را می بینم که با عصای سفید آرام و با احتیاط به من نزدیک می شود. انتظار داشتم کسی او را همراهی کند، اما او تنها آمد. جلوتر می روم و سلام می کنم.

او می گوید: «از دیدنت خوشحالم»، گویی متوجه واکنش غیرارادی من به آن جمله می شود که ادامه می دهد. تعجب نکنید، من می توانم چهره شما را تصویر کنم.


b003932a fa2d 459e a66a c2c76e62dfcb خبر خاکستری



می خواستم بدانم چگونه در ذهن زهرا ظاهر شدم و از او در مورد تخیلاتش بپرسم. می گوید: وقتی با کسی صحبت می کنم، او را از بو، لحن، صدا و کلماتی که بیان می کند تصور می کنم.

زهرا دختری است که تجربه زندگی در چشمانش را داشته و به قول خودش در یک تصادف چشمانش به خواب رفته و هر روز منتظر است تا چشمانش بیدار شوند و دوباره دنیا را ببینند.

با او راه می روم و از او می خواهم که به راهش ادامه دهد، بی توجه به من. زهرا خوب بلد است از جاهای امن عبور کند. عصای او مانند راهنما جلوی پایش می رود و راه را به او نشان می دهد.

با هر قدمی که او برمی‌دارد، بیشتر مضطرب می‌شوم و به این فکر می‌کنم که چرا هرگز این موانع را در مسیرم ندیدم. فکر می کنم زهرا هر لحظه می تواند پایین بیاید. اما خیلی مطمئن راه می رود، انگار بهتر از بینا می بیند.

وقتی نزدیک خیابون هستیم، تردید دارم که دستش را بگیرم و با او از خیابان رد شوم یا نه! ناگهان زهرا می گوید: دستت را بده تا با هم از خیابان رد شویم. او می خندد و ادامه می دهد: لرد می داند که من چندین بار پشت آن چراغ ها ایستاده ام تا کسی را پیدا کنم که به من کمک کند. هنوز هم همینطور است.

من شنیدم که در کشوری مثل کره جنوبی چراغ های عابر پیاده صدای هشدار می دهند، نمی دانم این چراغ ها برای یک شهر چقدر گران است، اما ای کاش اینجا امکان پذیر بود. از خیابان عبور می کنیم.

041db2f3 eb0a 4f59 99e7 cb3eaf6cb707 خبر خاکستری

می بینم که زهرا از روی سنگفرش که برای نابینایان مناسب سازی شده کمک می کند تا با موانعی برخورد نکند. از او می پرسم پیشرفت های شهر چقدر به سفر ایمن کمک کرده است؟

او می گوید: این اقتباس ها بیشتر اقتباس های نامناسب است. زمانی که یک نابینا بخواهد برای سنگفرش خیابان کمک بگیرد با اشیاء مختلفی مواجه می شود و یا ناگهان ارتفاع خیابان کم و زیاد می شود که ما را دچار مشکل می کند.

به خیابان خیام رسیدیم و از او خواستم روی صندلی بنشیند تا بیشتر صحبت کنیم.

این شهروند قزوینی می گوید: در کنار فضای نامناسبی که مسئولان شهر قزوین برای همه معلولان ایجاد کرده اند، برخی از افراد نیز شرایط خاص افرادی مانند من را درک نمی کنند، گاهی در پیاده رو با افراد مختلفی برخورد می کنم. در این مواقع، فکر می‌کنم شاید مردم از من انتظار دارند با چشمانی که نمی‌بینند حضورشان را حس کنم و از سر راهشان بروم.

از او در مورد زندگی روزمره اش می پرسم، دوست دارم بدانم یک نابینا چگونه خرید می کند؟ او چگونه انتخاب می کند؟ چگونه کار می کند؟ می فرماید: مثل کسانی که می بینند شما با چشم می بینید و ما با تمام وجود می بینیم. هنگامی که چشم وجود ندارد، سایر قسمت های بدن شروع به کار می کنند. کتاب می خوانم، کتاب گوش می دهم، خرید می کنم و آنچه را که می خواهم با دستانم به دست می آورم. بارها مادرم مرا همراهی می‌کند، اما من یاد گرفته‌ام که به تنهایی از پس کارهایم برآیم.


f74e16e0 5a87 4f2f b23d b7d01b7cb743 خبر خاکستری



این دختر سبکبال می گوید: با اینکه به دلیل این شرایط از بسیاری از خدمات شهری محروم شده ام اما از چیزهایی که در آنجا هست به نحو احسن استفاده می کنم. می خندد و می گوید درست است، ما منشی ها را دیگر نمی بینیم، منشی ها هم ما را می بینند….

از حرفش می توان فهمید که دلش سنگین است اما اخم نمی کند. بلند می شود و می ایستد. سعی می کند با دستش شانه ام را پیدا کند، روی شانه ام می زند و می گوید حالا که فکرش را می کنم، می بینم که باید در پارک می بودیم تا ببینیم در پارک های این شهر جایی برای معلولان نیست. مردم چون نمی‌توانید از پله‌های برخی پارک‌ها بالا بروید و نمی‌توانید تشخیص دهید چرا این همه موانع سر راه شما هستند و یکی نمی‌تواند راه را پیدا کند؟ اما طبیعی است که هر جا که می رویم با همین مشکلات مواجه شویم.

او دیگر چیزی نمی گوید و فقط می خواهد من او را تا جایی که با او ملاقات کردم همراهی کنم. با هم به میدان سبز برمی گردیم و من در تمام طول راه با تعجب به او نگاه می کنم. مادرش منتظر زهرا است و می بینم که او هم با غرور به دخترش نگاه می کند. خداحافظی می کنیم. در راه برگشت چند ثانیه چشمانم را می بندم، دنیا تاریک می شود، می ترسم و دلم می خواهد همه از خدا چشم و دل ببینند.

طبق آمار بهداشت جهانی، 10 درصد از جمعیت جهان و 2 درصد از جمعیت ایران دارای نوعی معلولیت هستند. و در واقع، افراد ناتوان بزرگترین اقلیت در جهان را تشکیل می دهند. بنابراین لزوم توجه و رسیدگی به ادعاهای این افراد بیش از پیش آشکار می شود.

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید