عروس 10 روز به دادگاه می رود و تقاضای طلاق می کند

هر روز صبح سر کار بانک می رفت و در اوقات فراغت با مطالعه کتاب یا ورزش سرش را گرم می کرد تا اینکه با «کیوان» آشنا شد. عسل آن روز پشت پیشخوان نشسته بود و کیوان گفت عاشق او شده و زن رویایی خود را پشت همان دیوار شیشه ای پیدا کرده است. چند هفته طول کشید تا عسل به او اعتماد کرد. سپس تماس های تلفنی و جلسات آغاز شد. هنوز دو ماه از اولین ملاقاتشان نگذشته بود که کیوان و خانواده اش برای گدایی عسل رفتند. در همان شب خواستگاری، کیوان خود را مهندس ساختمان معرفی کرد و مدام از خود و خانواده اش تعریف و تمجید کرد، هرچند برادران عسل رفتار و گفتار خواستگار را دوست نداشتند، اما اجازه دادند عروس برای آینده خودش تصمیم بگیرد. کیوان در حالی که عسل برای سنجش علاقه و جدیت خواستگارش 500 سکه مهریه می داد، گفت: «از این به بعد هر چه داریم با هم تقسیم می کنیم و فرقی نمی کند مهریه چند و چند سکه باشد…»

پس از مراسم کوتاه عروسی، جوانان زندگی مشترک خود را آغاز کردند. اما در همان روز اول کیوان از همسرش خواست که تمام سکه ها و طلاهای کادو عروسی را به او بدهد تا در جای امنی نگهداری شود. او حتی اصرار داشت که گردنبند و گوشواره را بگیرد، اما عسل نپذیرفت و توضیح داد که دوست دارد چند تا از آنها را به عنوان عروس جدید بپوشد. ذهن عسل به عنوان اولین تفاوت زندگی مشترکشان به این سوال مشغول بود. یکی دو روز بعد وقتی کیوان از حقوق و فیش درآمد عسل پرسید، بحث دیگری پیش آمد. زن جوان این مشکلات را زیاد جدی نگرفت و ترجیح داد به ماه عسل پیش رو، به روزهای خوش و تحقق آرزوهایشان فکر کند. اما کیوان که به همسرش قول یک ماه عسل رویایی را داده بود، حتی به همین مناسبت هم زیر بار قولش رفت. از طرفی داستان میراث پدر عسل او را هدایت می کند و به تدریج اختلاف بین آنها بیشتر می شود.

هنوز 10 روز از ازدواجشان نگذشته بود که عروس جوان ماجرا را برای برادرانش تعریف کرد و از توقعات نابه جا شوهرش گفت. برادران هم تصمیم گرفتند با آقای داماد صحبت کنند، اما کیوان به صراحت به آنها گفت که در امور خانوادگی او دخالت نکنند. عسل در همان روزها متوجه شد که لباس های همسرش هنگام بازگشت از سر کار بوی زغال می دهد. او ابتدا فکر می کرد همسرش معتاد است، اما خیلی زود مشخص شد که کیوان معتاد نیست، بلکه در انبار زغال سنگ خانواده آنها کار می کند، یعنی به دروغ خود را مهندس ساختمان معرفی کرده است. وقتی عسل با همسرش درباره دروغی که می‌گوید سرزنش می‌کند، دعوای مفصلی در می‌گیرد و عروس جوان با عصبانیت از خانه بیرون می‌رود. بعداً پسران دو خانواده با هم درگیر شدند و پرونده به دادگاه کشیده شد.

هنوز 10 روز از ازدواجشان نگذشته بود که عروس جوان ماجرا را برای برادرانش تعریف کرد و از توقعات نابه جا شوهرش گفت. برادران هم تصمیم گرفتند با آقای داماد صحبت کنند، اما کیوان به صراحت به آنها گفت که در امور خانوادگی او دخالت نکنند. عسل در همان روزها متوجه شد که لباس های همسرش هنگام بازگشت از سر کار بوی زغال می دهد. او ابتدا فکر می کرد همسرش معتاد است، اما خیلی زود مشخص شد که کیوان معتاد نیست، بلکه در انبار زغال سنگ خانواده آنها کار می کند، یعنی به دروغ خود را مهندس ساختمان معرفی کرده است. وقتی عسل با همسرش درباره دروغی که می‌گوید سرزنش می‌کند، دعوای مفصلی در می‌گیرد و عروس جوان با عصبانیت از خانه بیرون می‌رود. بعداً پسران دو خانواده با هم درگیر شدند و پرونده به دادگاه کشیده شد.

یک سالی می شود که عسل از خانه شوهرش رفته است. در این صبح گرم شهریور، زن جوان و یکی از برادرانش و کیوان به همراه دو برادرش مقابل قاضی غلامرضا احمدی در شعبه ۲۷۶ دادگاه خانواده برای رسیدگی به دادخواست طلاق عسل نشستند. چند لحظه پس از ورود آنها، قاضی پرونده را بررسی کرد و از دو برادر خواست تا جلسه را ترک کنند. سپس به عروس جوان گفت: چه شد که دادخواست طلاق دادی؟

عسل روی صندلیش جابجا شد و گفت: «با هزار امید و آرزو به خواستگاری این مرد جواب مثبت دادم. قبل از اینکه با هم زندگی کنیم، مدام وعده های زندگی شیرین، ماه عسل و روزهای رویایی را می شنیدم، اما فقط چند روز کافی بود تا ماهیت واقعی او را برایم روشن کنم. او تمام طلاهایم را گرفت و انتظار داشت که سهمی از ارث 4 درب مغازه را از مرحوم پدرم از برادرانم بگیرم و به او بدهم. در حالی که برادرانم مثل یک پدر از من مراقبت کرده بودند و من خجالت می‌کشیدم در این مورد صحبت کنم. یک روز او شروع به بحث در مورد فیش حقوقی من کرد و یک روز انتظار داشت که من یک وام کلان از بانک بگیرم. در حالی که من فقط به زندگی آرام و شاد فکر می کردم. برادران ما الان یک سال است که با هم دعوا می کنند و همین مشکلات باعث شد من به همان اتاقی که در آن تنها بودم برگردم. بنابراین، طلاق برای من بهتر از زندگی با یک مرد باردار است.

قاضی به مرد نگاه کرد و گفت: نظرت چیست؟

کیوان بلافاصله پاسخ داد: چرا این خانم وقتی در خانه برادرانش بود با غریبه ها رفت و آمد کرد؟

عسل حرف او را قطع کرد و گفت: «خواهر و شوهر غریبه نیستند.» قاضی رو به مرد کرد و گفت: «لطفاً در مورد موضوع جلسه که همان دادخواست طلاق است، صحبت کنید.» آنها هم خواستار مهریه شدند. توانایی پرداختش را داری؟”

کیوان پاسخ داد: «ما باید در همه امور زندگی شریک می‌بودیم، اما این خانم در این زمینه همکاری نکرد.» سپس زندگی مشترک را ترک کرد و قصد بازگشت ندارد. با این حال من قصد طلاق ندارم و او هم مهریه نمی خواست…» عسل می خواست چیزی بگوید اما قاضی به سکوتش اشاره کرد. سپس به داماد جوان توضیح داد که اگرچه مرد حق طلاق دارد، اما زن به دلیل مشکلاتی می تواند تقاضای طلاق کند. همچنین مهریه حق هر زنی است و هر زمان که بخواهد می تواند آن را بگیرد. سپس عروس و داماد دلایل خود را بیان کردند. قاضی از آنها خواست تا اظهارات خود را امضا و به دادگاه تحویل دهند تا در پرونده ثبت شود تا حکم لازم صادر شود.

دیدگاهتان را بنویسید