قتل یک مرد نمازگزار پس از تجاوز به زن جوان

سه شنبه شب بود و من در خانه چمباتمه زدم و اجاق تا آخر کنارم بود. ساعت 8 شب که شام ​​خوردم، ساعت قتل زنگ خورد. افسر پلیس جنوب تهران پشت خط بود و از قتل مرد میانسال خبر داد. سریع آدرس را گرفتم و به سمت محل جنایت حرکت کردم. در خیابان های باریک تاریک یکی یکی قدم زدم تا چراغ راهنمایی روشن شد. سریع ماشین رو نزدیک صحنه جرم پارک کردم. قتل در یک خانه قدیمی یک طبقه رخ داد و افراد زیادی در محل تجمع کردند. وقتی به خانه رسیدم، شنیدم که مردم اسم مستعار را زمزمه می کردند.

وقتی وارد خانه شدم با جسد مردی میانسال در اتاق وسط خانه مواجه شدم. او با ضربات چاقو کشته شد که نشان از نفرت مرگبار از او دارد. پلیس حاضر شد و از او خواست توضیحات اولیه را بدهد. او گفت که مقتول ناصر 49 ساله است که به گفته اهالی محل به تنهایی در خانه زندگی می کند و دعا می نویسد. در حیاط خلوت لوازمی برای دعا و طلسم پیدا کردیم.

برادرزاده اش عصر که به خانه عمویش می آید در را باز نمی کند و نگران وارد خانه می شود و با جسد ناصر روبرو می شود. بامداد پزشک قانونی پس از معاینه جسد زمان فوت کتاب دعا را اعلام کرد. تحقیقات اولیه ای انجام دادم و ساعت 2 صبح به خانه آمدم.

صبح برادرزاده ناصر نزد اطلاعات آمد و تلفن همراهش را به او داد. هیچ چیز جدیدی در تلفن وجود نداشت که بتوان از آن برای کشتن قاتل استفاده کرد. مرد جوان همچنین مدعی شد عمویش با هیچکس در محله مشکلی ندارد که گزارش پلیس از همسایه ها نیز تایید شد.

چهار روز از قتل گذشته بود که متوجه بسیاری از مشتریان قربانیانم شدم. تمام تمرکزم را روی آنها متمرکز کردم. من با آنها تماس گرفتم و تحقیقاتم را انجام دادم، اما هیچ زنی از این موضوع شکایت نکرد و همه آن را به خوبی به خاطر داشتند. ساعتی بعد یکی از خانم های پر استرس به دفتر آمد اما گفت که با ناصر کاری ندارد و فقط دو بار از او درخواست بچه دار شدن کرده است.

به رفتار او و شوهرش شک کردم، صبح روز بعد از بازپرس حکم بازداشت او و شوهرش را گرفتم. 48 ساعت از دستگیری آنها گذشته بود اما آنها اعتراف نکرده بودند و خود را بی گناه اعلام کردند تا اینکه پرینت تلفن ناصر آمد و مشخص شد که چندین بار از تلفن این زوج با او تماس گرفته اند.

وقتی آنها را برای بازجویی آوردم و پرینت تلفن را به آنها نشان دادم، زن جوان شروع به گریه کرد و با گفتن اینکه قاتل ناصر شوهرش است سکوت خود را شکست. به او اطمینان دادم و از او خواستم تمام حقیقت را بگوید. زن جوانی به نام نسترن شروع به اعتراف کرد و گفت: برای باردار شدن پیش ناصر رفتم تا نماز بخوانم. او دوبار به من تجاوز کرد. این موضوع زندگی من را مختل کرد و باعث استرس من شد.

شوهرم وقتی استرس من را دید دنبالش رفت و من هم بالاخره حقیقت را به او گفتم. صبح همسرم به نمازخانه رفت و ساعتی بعد وقتی برگشت فریاد زد: «کشتم. شوکه شده بودم اما کاری از دستم برنمی آمد.

با اعترافات این زن نزد شوهرش رفتم و وقتی دید رازش فاش شده است به قتل ناصر اعتراف کرد. پس از پایان دادگاه، این زوج به زندان رفتند.

دیدگاهتان را بنویسید