لوله های خواب؛ بی خانمان هایی که در لوله های فاضلاب زندگی می کنند

لوله های خواب؛  بی خانمان هایی که در لوله های فاضلاب زندگی می کنند

هر کاری که می‌کنی، بیابانی نیست که لوله‌های سیمانی بین آن و دو نیمه‌اش بسته شده تا معتادان به راحتی دیده نشوند. روزهای اینجا سوگوار روزهای خوب خانه شان است. خاطرات آنها را تنها نمی گذارد. آنها قبلا در خانه های خود زندگی می کردند اما اکنون در غارت این خرابه ها عاشقی را از دست داده اند.

در اینجا مش لوله های خواب به قطر لوله های سیمانی منتهی می شود. سقفی که برای رضا معانی مختلفی دارد و حالا برای او سقفی است. در لوله ای له می شود که تمام وجود خود را در آن پنهان کرده است. انواع کیسه های خاکی و کاپشن رنگ و رو رفته برای روزهای سرد، کیسه های پلاستیکی آویزان که هر کدام خرده های مخصوص به خود را دارند. از چشم درد گرفته تا عینک، فندک و آب نبات.

خانه رضا و امثال او اینجاست. ساکنان به دلیل افراد بی خانمان بدون پنجره و خانه های انباشته ای که به نازکی شانه یک انسان هستند دچار مشکل شده اند. بسیاری از آنها به دلیل بدبختی، ورشکستگی یا دلایل نادرست دیگر به این لوله های سیمانی و خانه های خود در تونل ها چسبیده اند. جایی که مرگ هر روز در برابر آسمان برهوت تعظیم می کند و کوچه پس کوچه ها پر از بوی رکود می شود.

اینجا درد متفاوت است
این مرکز دنیای خودش را دارد. از آن دنیاهای یکنواخت و ساده و گاهی با پیچیدگی های خاص خود. درب‌های آویزان، آب‌میوه‌ها و ساندویچ‌های کثیف، قصابی‌های خصوصی و خواربارفروشی‌ها و همچنین خود خواربارفروشی‌ها داستان‌های بسیاری از دردهایی هستند که مردم آن‌ها به آن عادت کرده‌اند. درد اینجا متفاوت است، مثل صندلی که له کرده ای اما هنوز ایستاده ای.

چرا اینقدر دور میری؟ نه از آن خیابان های عریض و طویل و یکسان خبری است و نه از جذابیت درختان تازه و خانه های نوساز. هوای حاشیه سرد و یخبندان است. انگار تب داره انگار باید یک کیسه یخ روی تنش بگذاری تا تمام ناله بخار شود و هوا از بین برود. با رفتن به طبقه پایین، جایی که جعبه های خواب روی ویرانه ها معلق مانده اند، قبرهای خوابیده ای را می بینید که بوی مرگ می دهند. زنان دزدی و دزدی شده اند و با بدن های داغ مزارع که بدنشان مانند گل داغ پوشیده شده است، درآمیخته اند.

از بالا، از دروازه ورودی، وقتی به آنها نگاه می کنی، انگار از هیچ بیرون آمده ای. کوره خالی؛ ترسناک و ترسناک که خورشید در کبودی غروب می کند. در چاله ها، در لوله های سیمانی، انبوهی از دردسرها از مردم چسبیده به رگ های زمین و خرده ها و گرما است. به نظر می رسد گرمای هوا پوست شما را پاره می کند و به تمام بدن شما نفوذ می کند. به رستوران های اسم خانه راه ندارد اما گرما هر بار لگد به صورتت می زند پس حرف های شیوای رضا غیر قابل تحمل است.

کمی دورتر روی پوست و استخوان رضا خماری است و پشت لوله ها به آسمان خیره می شود. در میان سخنوری فندک اتمی را به سختی روشن کرد و زیر برزنت سیاه گیر کرد. شعله گسترش می یابد و نفوذ سیاه روی ملحفه زنده می شود و رضا دود آن را استشمام می کند.

اینجا پایپ با پتوهای آویزان و پلاستیک، پناه روزهای سرد و گرم رضا و بقیه. صدیحه نیز یکی از لوله های خواب این محله است. به اینجا که آمد او را شقایق صدا کرد. مدتی طول می کشد تا تصویر یک زن زیبای 20 ساله را بین دندان های سیاه یکی از آنها ببینید. قبل از اینکه ویرانه‌ها چهره‌اش را غارت کنند، با لبخند و چشم‌های سیاه نافذ صادق بود. نیم ساعت طول می کشد تا رگ یخ زده اش نوک تیز سرنگ را بپذیرد، جو نازک رگش تمام هروئین را به خود جذب می کند و به گرمای لوله سیمانی جلوی بزرگراه که دور نیست تکیه می دهد. .

با نشستن روی نیمکتی با خوک هایی که چند سانتی متر از ته لوله پر می شوند، محتویات لوله از حوله های مختلف قدیمی، بطری های کثیف شروع می شود تا به زباله هایی که در این اتاق حمل و نقل بوی می دهد، می رسد. چهل تکه کاشی از مصالح مختلف که کف خانه کوچک رضا و دیگران را سنگ فرش کردند. دود غلیظی از خانه های قدیمی بلند می شود. ساکنان لوله ها خسته به ما نگاه می کنند.

کوچه ها اغلب ته ندارند و زنان و کودکان بازیگران اصلی صحنه خیابان هستند. حتی شکاف های کوچک دیوارها و خانه ها بوی فقر می برد، مخلوط هوا بیرون می آید و دماغ انسان را پر می کند.

خانه های خاکستری با سقف های گنبدی شکل
ساعت دو بعد از ظهر ماه ژوئن است و گرمای زیادی در هوا وجود دارد و بدنه لوله ها به نظر می رسد حباب می دهد. هوا برای حمل مقدار کمی هوای خفه کننده با لکه های پلاستیکی بسیار بی رحم است. به نظر می رسد صاحبان خانه مورد سرقت قرار گرفته اند.

ماسومه می‌گوید: «ماهارو، می‌بینی، هر جا که باشیم، یکی هستیم. هر جا که باشیم نزدیکیم. ما همه چیز داریم. ما به هم عادت کردیم. دوستت دارم. من آن را انجام خواهم داد. “اینها همه زندگی ماس است.” حق با اوست مال مشترک همه لحاف و لباس سوخته و تشک است که در خانه های خاکستری با سقف گنبدی قرار می گیرد.

گفتگو شروع می شود؛ می پرسم اینجا زندگی می کنی؟! مردی 60 ساله مثل له شده در لوله سرش را تکان می دهد و می گوید: چرا؟ ما اینجا زندگی می کنیم؛ من و “این”؛ به پسری که کنارش است می گوید “این”. ایمان می پرد وسط حرفش، سرش را بالا می گیرد، چشمانش از ذوق سرخ شده، پاهایش فرو رفته است. لب‌های سرخ‌شده‌اش می‌لرزد، کلمات نامفهومی از دهانش بیرون می‌آیند و لب‌هایش تبدیل به کلماتی می‌شوند که اینجا می‌کشیم و بعد به خانه می‌رویم.

در دستان او دختری است که معنادارتر صحبت می کند. دو سال است که گل می دهند و به اندازه بقیه به کار نمی روند… خلاصه اینکه دنیا حرفی برای گفتن دارد. آنقدر که فقط حلزون های خیس شده و فاحشه ها دهانشان را می بندند. اسمش «نازنین» است. از اعتیادش می پرسم؛ نگاهش به زمین دوخته شده است. نگاه گیج است. یکی از کارها پریدن چیزی است و او ترجیح می دهد سکوت کند.

عسگر هم ساکن لوله هاست. چمباتمه زده کنار آتش، خم می شود و مانند لاک پشتی پیر می ایستد. چرت روزانه عسگر با خماری همراه با لرز است: «نمیدونی. مثل سوزن در هوا می سوزد، خدایا صورتم می سوزد. کف پاهای من مانند کوره حرارت است.

نصف سیگار بدون دمیدن در انحنای انگشتش خاکستر می شود و هر بار که دستش را تکان می دهد روی زمین می افتد و می میرد. طولی نمی کشد که سرنگ به سختی سرنگ را پر می کند. به مچ پا ضربه می زند تا داخل سیاهرگ رها شده را نشان دهد. بافت خشک شده چندین بار زخمی می شود تا در نهایت یک رگ خاکستری سالم پیدا کند.

از ته گلویش آه می کشد و زندگی را در شریان های پوسیده اش فرو می برد. سپس مثل اینکه روی چهار پایه کشیده شود، روی زمینی که حرارت آن را گرم کرده است، رها می شود. نه برای اولین بار و نه برای آخرین بار دوباره خماری در چشمانش جرقه می زند و لحظه های هوشیاری را وداع می گوید و مانند جسدی متحرک می شود.

عسگر اکنون یکی از نیم میلیون حاشیه نشینی است که در جعبه های حاشیه و خواب نمی گنجد. نام آن از لوله خواب گرفته شده است. آمار رسمی و قابل قبولی از تعداد لوله های خواب وجود ندارد. آنها مهاجرانی هستند که یا از روستاها یا از کشورهای همسایه آمده اند یا برای زندگی بهتر به اینجا آورده شده اند. آنها یا در استان های کم برخوردار مانند چهارمحال و بختیاری، کرمانشاه و استان های جنوبی کشور بیکار هستند یا ترک، پاکستانی، سوریه، عراقی و افغانستانی هستند و به ملغمه ای از خطوط لوله تبدیل شده اند.

آوارگانی که بر اساس آمارهای غیررسمی جمعیت زیادی در توزیع نامتوازن منابع اقتصادی ندارند و جزئی از نیم میلیون حاشیه نشین محسوب می شوند که در توزیع نامتوازن منابع حل شده و اکنون به خوابگاه رسیده اند. .

عسگر دراز کشیده دستش را بلند می کند و می گوید: این آخر دنیاست. سپس چشمانش به آسمان زخمی دوخته می شود که به تاریکی می رود. هوا غوغا می کند و جمعیت لوله های خواب دیگر یک مشت نیست. اهالی خانه ها برمی گردند، به جای اینکه فردا بخوابند، روزی دیگر برای خانه های خاکستری متحدالشکل آغاز می شود…

دیدگاهتان را بنویسید