نابرابری آموزشی در ایالات متحده در راستای بازتولید اجتماعی نظام سرمایه داری


ساعت: 18:45
تاریخ انتشار: 1400/11/14
کد خبر: 1807160

نگاهی به نظریه بازتولید اجتماعی توسط دی واتکینز.

شاید ریشه‌های نابرابری آموزشی که در ایالات متحده تجربه کرده‌ایم و داریم به گذشته‌های دور برمی‌گردد، زمانی که اجداد ما به عنوان برده از آفریقا به آمریکا آورده شدند. من در دبیرستان با رویای آمریکایی آشنا شدم، اما اجدادم نه تنها خواب را درک نکردند، بلکه در زنجیر و ترس به این سرزمین منتقل شدند.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از سدید; بدترین مدارس دولتی کار بسیار خوبی در آموزش به کودکان فقیر انجام می دهند که چگونه پایین بمانند. همچنین ممکن است تعجب کنید که چرا نظام‌های سیاسی، در حالی که تأثیر نابرابری‌های آموزشی را بر آمارهای تکان‌دهنده می‌بینند، در مورد اصلاح ساختارهای تبعیض‌آمیز تصمیم جدی نمی‌گیرند و عموماً به دنبال طرح‌های مسکن و مسکن موقت هستند. در این یادداشت دی واتکینز او با مروری بر تجربیات زندگی خود، با استفاده از دانش خود از تاریخ و آنچه در گذشته اتفاق افتاده و همچنین با نگاهی به نظریه بازتولید اجتماعی، سعی در یافتن پاسخی برای این پرسش دارد. این یادداشت اولین بار در 27 آوریل 2015 توسط AEON منتشر شد.

برادرزاده 13 ساله من معمولاً هر هفته در مدرسه مشکل داشت، بنابراین والدینش مجبور بودند برای مراقبت از او به مدرسه بروند. یا با معلم ها دعوا می کرد یا از مدرسه فرار می کرد. جالب اینجاست که احضار اولیا به مدرسه و مشورت با مشاوران و مدیران مدارس نتیجه مثبتی در این زمینه نداشته است.

برای من این رفتارها عجیب است. چون بوتا هم بسیار مهربان است و هم رفتار اجتماعی مثبتی دارد، مثلاً غذایش را با دوستانش تقسیم می کند و عموماً در برابر بخشیدن دیگران مقاومت نمی کند. در واقع می توانم بگویم که او برای من و پدرش و بقیه عموهایش مشکل چندانی نداشت، چون حداقل یک بار در سن او دستگیر یا از مدرسه اخراج شدیم.

بوتا دبیرستانی است و طبق قانون آموزش عمومی باید بیش از یک معلم داشته باشند، اما مدرسه تمام دانش‌آموزان را که مشکل‌دار می‌داند در یک کلاس جا داده و معلم جایگزین را برای تدریس و سرپرستی آنها تعیین کرده است. .

همه می دانند که دبیرستان های بالتیمور با آسیب ها و تهدیدات زیادی روبرو هستند. یکی از معلمان همان مدرسه به من گفت که سال گذشته چندین تیراندازی در مدارس و در ساعات مدرسه و جلوی ساختمان اصلی مدرسه رخ داده است. جالب اینکه یکی از تیراندازی ها به سمت معلم ورزش مدرسه بود و مدیر مدرسه تا زمانی که مطمئن شد تیراندازی به پایان رسیده است به فریادها و درخواست های معلم برای باز کردن درب مدرسه توجهی نکرد. این تجربیات باعث می شود که کارکنان مدرسه در پایان یا اواسط سال تحصیلی را ترک کنند. جدای از خطر تیراندازی و حملات مشابه، آوردن کودکان به کلاسی با این کیفیت مضر است.

یک بار برای آشنایی با شرایط مدارس از جمله مدرسه برادرزاده ام به مدرسه آنها رفتم. بعد از ورود و عبور از چیزی شبیه دروازه زندان و اسکن شدن توسط دو نگهبان مدرسه به اتاق مدیر رفتم. شکلات و میوه در انواع زباله ها و پوست ها روی زمین ریخته شده بود و بوی نامطبوعی به مشام می رسید. در واقع مدرسه با کیفیتی که در ظاهر دیدم بیشتر شبیه زندان بود. وقتی به طبقه دوم که کلاس بوتا بود رسیدم با صحنه های زننده ای روبرو شدم. همه چیز در این طبقه برای بچه های آشفته به هم ریخته بود و بچه ها مشغول تماشای فیلم و بازی و دعوا و خوردن و نوشیدن بودند. همچنین بوی نامطبوعی در راهرو وجود داشت. در واقع، او بیشتر شبیه یک زندانی حومه شهر یا یک زندانی سرکش بود تا در طبقه دوم دبیرستان. با دیدن این صحنه متوجه شدم مشکل از کجاست و چرا بوتا آسیب های رفتاری گرفت. نه والدین بات و نه من تقریباً در این وضعیت مقصر نبودیم، زیرا نتوانستیم او را در یک مدرسه غیرانتفاعی ثبت نام کنیم، زیرا هزینه این مدارس بسیار بالا بود و هیچ کدام از ما توانایی پرداخت آن را نداشتیم. در واقع، کلاسی که بوث در آن درس می خواند، بیشتر شبیه یک مهمانی در شرق بالتیمور بود. طبیعتا آموزش و یادگیری در چنین فضایی سخت و غیر ممکن است. محیطی را تصور کنید که تمام کامپیوترها قدیمی و کتاب ها قدیمی و پاره شده اند، دمای کلاس بسیار پایین است، یعنی اساساً چیزی به نام کنترل دما یا بخاری در اتاق وجود ندارد. اینجا متوجه شدم که حتی حضور یک معلم خوب هم با توجه به کمبود امکانات و وضعیتی که مشاهده کردم نمی تواند به این دانش آموزان کمک کند. البته اتاق مدیر به اندازه کافی امکانات رفاهی داشت اما نفهمیدم چرا کلاس بچه ها مثل انبار گوشت سرد است.


تجربه گذشته من نشان داده است که وقتی سیاستمداران در ایالات متحده تمایلی به اصلاح این ساختار اشتباه و فرصت طلبانه ندارند، به این معنی است که نظریه بازتولید اجتماعی که برخی آن را تئوری های توطئه می دانند، یک واقعیت است و نظام سیاسی عملا به آن وفادار است. است.



البته باید بگویم که از دیدن این وضعیت اصلاً تعجب نکردم، زیرا تجربه زندگی من تقریباً مشابه بود. و این نشان دهنده یک سنت طولانی در سیستم آموزشی ایالات متحده است که تا به امروز ادامه دارد.

شاید ریشه این نابرابری آموزشی که ما تجربه کرده ایم و داریم در گذشته های دور نهفته است، زمانی که اجداد ما به عنوان برده از آفریقا به آمریکا آورده شدند. من در دبیرستان با رویای آمریکایی آشنا شدم، اما اجدادم نه تنها خواب را درک نکردند، بلکه در زنجیر و ترس به این سرزمین منتقل شدند. آنها در این مهاجرت امیدی به زندگی بهتر نداشتند زیرا اسیری بودند که برای ساختن دنیایی بهتر و به اصطلاح آزاد در این سرزمین مجبور بودند به عنوان برده کار کنند.

اجداد اربابان ثروتمندشان در بهترین شرایط تحصیلی تحصیل می کردند، زمانی که اجداد ما روزها مشغول خدمت، نظافت و عرق ریختن بودند و مدام مورد تجاوز و ضرب و شتم قرار می گرفتند. جالب است بدانید که در سال 1800 تقریباً در سراسر ایالات متحده مدارس تأسیس شد و در اواخر قرن نوزدهم آموزش عمومی رایگان برای همه سفیدپوستان در دسترس بود و در سال 1863 تقریباً از تمام تحصیلات محروم شدند. یعنی فرصت خواندن و نوشتن نداشتند. در این دوره، تحصیل به منزله ضرب و شتم، شکنجه و حتی مرگ بود. در زمان لینکلن در سال 1865، سرویسی برای تصمیم گیری در مورد بی عدالتی های موجود راه اندازی شد و اقدامات اصلاحی خوبی انجام شد. اما جالب اینجاست که فرصت دیرینه ای که در آن سال ها برای سیاه پوستان ایجاد شد، چندان دوام نیاورد و نتوانست شیوه های آموزشی را تغییر دهد و اصلاحاتی را در مدارس سیاه پوستان ایجاد کند. البته در عین حال، بین مدارس درجه یک سفیدپوستان و مدارسی که توسط سیاهان تأسیس شده بودند، برابری وجود نداشت. بسیاری از دانش آموزان کلاس دوم، لوازم و کتاب های درسی کلاس اول خود را خریدند یا هدایایی دریافت کردند. اندازه کلاس ها و تعداد معلمان و تعداد دانش آموزان در هر کلاس نیز به طور قابل توجهی متفاوت بود. به گفته یکی از محققین تاریخ آموزش در آن سال ها، منابع دولتی اختصاص یافته به مدارس سیاه پوست نسبت به مدارس درجه یک کمتر و کیفیت پایین تری داشت. کل ساختار و جامعه سفیدپوستان اجازه دسترسی برابر به امکانات آموزشی را نمی‌داد، بنابراین آنچه با آن مواجه شدیم ترکیبی از مدارس با کیفیت پایین، تفکیک نهادینه شده با حداقل بودجه بود. این شرایط در واقع مبنای سنتی شد که من آن را «سنت شکست» می نامم. همه ما باید بدانیم که نه اجداد ما و نه ما در پایه گذاری این سنت نقشی نداشته اند. اصولاً ما را نقشی تعیین نمی کرد، فقط نمونه و قربانی آن بودیم.

نتیجه شرایط ایجاد شده در آن سال ها این بود که امکانات آموزشی مناسب و درهای مدارس خوب به روی سیاه پوستان بسته شد اما در عوض زندان به روی آنها باز شد.

خط انتقال از مدرسه به زندان یعنی شرایطی وجود دارد که سیاه پوستان به دلیل فقر شدید و مدارس بی کیفیت می توانند به راحتی وارد صحنه جرم شده و در اثر ارتکاب جنایت راهی زندان شوند. البته نباید از نقش مشارکت سیاستمداران با زندان داران خصوصی غافل شد. در واقع، بین این واقعیت که طبقات خاصی از فقر آموزشی بهره مند می شوند و زندانی شدن سیاه پوستان، پیوند شومی وجود دارد، یعنی هر چه تعداد زندانیان بیشتر باشد، نفع بیشتری برای صاحبان زندان های خصوصی خواهد داشت. به همین دلیل، سیاستمدارانی که از این ارتباط استفاده می کنند، معمولاً تمایلی به اصلاح ساختارهای تبعیض آمیز ندارند.

این ساختارها شرایطی را به وجود آورده اند که در آن افراد فقیر و سیاه پوست معمولاً به دلیل نداشتن هیچ یک از نیازهای اولیه قادر به ادامه تحصیل نیستند یا تمایلی به ادامه تحصیل ندارند. بنابراین ترجیح می دهند زودتر وارد دنیای بزرگسالان شوند. من نمی دانم چند درصد از کودکان هم سن و سال خود مواد مخدر می فروشند. اما در آوریل 2014، روزنامه زادگاه ما، بالتیمور، آماری از دستاوردهای آموزشی این شهر منتشر کرد: طبق آزمون ملی پیشرفت تحصیلی، تنها 7 درصد از پسران سیاه پوست در مدارس کلاس هشتم در بالتیمور تحصیل می کنند. بدتر از آن، در مریلند، 57 درصد از مردان سیاهپوست در حال حاضر از دبیرستان فارغ التحصیل می شوند، در حالی که این رقم برای مردان سفیدپوست 81 درصد است. سالانه صدها پسر سیاهپوست دبیرستان بالتیمور را ترک می کنند. آنها تا زمانی که بتوانند روزنامه بخوانند یا کاری بیابند که غذا و سرپناهی را فراهم می کند، وارد دنیای بزرگسالان می شوند.

یعنی خواه ناخواه فریب خورده و مرتکب جنایات مختلف می شوند.

همیشه به این فکر می کردم که چرا جوامع ساختارهای معیوب را اصلاح نمی کنند تا اینکه در حین تحصیل در دانشگاه هاپکینز با نظریه بازتولید اجتماعی آشنا شدم. بر اساس این نظریه، جامعه سرمایه داری برای بقای خود همواره به تعداد معینی از افراد طبقات پایین مانند کارگران و زندانیان نیاز دارد و در واقع ساختارهای آموزشی، سیاسی و اقتصادی خود را به گونه ای تنظیم می کند که این طبقه بندی را بازتولید کند. و نظم طبقاتی جامعه به هم نخورد. در واقع، این سیستم تمایل دارد افرادی را آموزش دهد تا از مشاغل کم درآمد جامعه که بسیاری از آنها از شرایط سخت یا درآمد پایین ناراضی هستند، استفاده کنند. بنابراین ساختارها به گونه ای چیده شده اند که عده خاصی از افراد جامعه همیشه مجبور به کار در این مشاغل هستند. این بدان معناست که به دلیل عدم تحصیل و آموزش نمی توانند شغل دیگری را انتخاب کنند. تجربه گذشته من نشان داده است که وقتی سیاستمداران در ایالات متحده تمایلی به اصلاح این ساختار اشتباه و فرصت طلبانه ندارند، به این معنی است که نظریه بازتولید اجتماعی که برخی آن را تئوری های توطئه می دانند، یک واقعیت است و نظام سیاسی عملا به آن وفادار است. و) نابرابری آموزشی که در نظام آموزشی مشاهده می کنیم و طبقه بندی آموزش و تبدیل مدارس به دولتی و خصوصی یکی از بارزترین نشانه های سیاست های بازتولید محور اجتماعی در ایالات متحده است که هیچکس نمی تواند آن را نادیده بگیرد. . .

به نظر می رسد راه حل این است که همه ما در وهله اول مسئولیت به چالش کشیدن این سیستم را داریم. ما باید تلاش کنیم تا تقاضای آموزش عادلانه برای همه را عمومی کنیم، در غیر این صورت آنچه من مدرسه شکست می نامم برای همیشه وجود خواهد داشت و بسیاری از فرزندان ما در جامعه ای که توسط ساختارهای سرمایه داری مورد تبعیض قرار می گیرد محکوم به شکست هستند. او آنها را مجبور کرد پایین تر بمانند. درست است که هیچ کس به تنهایی نمی تواند همه کارها را انجام دهد، اما اگر از ضرب المثل اتیوپیایی “وقتی عنکبوت ها متحد می شوند، می توانند یک شیر را زندانی کنند” پیروی کنیم، شانس بیشتری برای حل این مشکلات خواهیم داشت.

/ انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید