آنها جنایتکارترین زن شهر را کشف و دستگیر کردند

پدرم مرا به یک قاچاقچی فروخت. تمام زندگی من تبدیل به مواد مخدر شده است. لحظه تاریکی داشتم من نه شوهرم را می خواستم و نه این زندگی را. همه چیز اجباری بود. حتی اگه تو این زندگی بمونی شوهرم قاچاقچی بود. کیلو و کیلو مواد مخدر وارد می کرد».

آنها جنایتکارترین زن شهر را کشف و دستگیر کردند

رهایی از بن بست قاچاقچی

او 38 سال دارد اما 50 ساله به نظر می رسد. او یک لهجه دارد، یک لهجه نامشخص. نه ترکی، نه کردی، نه لری و نه گیلک یا حتی چاق. لهجه اش شبیه هیچ چیز دیگری نیست. صورتش سبز و کشیده است. لاغر با بازوهایی سیاه تر از پوست صورتش. دمپایی مشکی پوشیده است. همزمان با بیرون آمدن کلمات از دهانش، هر دو دستش را تکان می دهد. با زبان بدن صحبت کنید. من بالاخره از این زندان آزاد شدم. شوهرم به جرم قاچاق مواد مخدر به اعدام محکوم شد. اعدام انجام شد و سند آزادی من مهر شد.

بعد از اعدام فرامرز از این جهنم به تهران آمدم اما تنها و بی پناه بودم. روز و شب در پایتخت پرسه می زدم تا اینکه گروهی مرا جذب کردند.

باندی که از دختران و زنان جوان به عنوان طعمه مردان ثروتمند برای اخاذی استفاده می کند. اخاذی شغل اصلی من شد، اما جیب بری هم می کردم. می خواستم پولدار شوم تا خانه و ماشین داشته باشم. من زیاده خواه نبودم هر چه به دست آوردم پس انداز شد. تبدیل به دلار و سکه کردم. با پول جیب بری و زورگیری در جنوب تهران خانه ای خریدم اما خیلی زود به زندان افتادم. باید تاوان تمام اشتباهاتم را می پرداختم. بنابراین خانه را خریدم و پس از مدتی به زندان رفتم.»

محل اقامت جنایتکاران بود

داستان او با توهین های سنگین ادامه یافت. «مدتی در زندان بودم. از دنیای مقابل خداحافظی کردم. من یک زندگی داشتم. نمی خواستم جیب بری و دزدی کنم. من از باج گیری متنفر بودم. هر چند آن روزها روزهای سختی بود. بدون ترس و استرس جذب طعمه. همه اینها کار را برای او سخت کرده بود. من تصمیم خودم را برای عبور از مرز گرفتم. من هم همین کار را کردم، اما باید پول در می آوردم. خانه ام را لانه مجرمان ساختم. من خانه ام را به کسانی اجاره می دهم که به مکانی برای ترسیم نقشه هایشان نیاز دارند. به جای اجاره، طلا، سکه، اجناس سرقتی و حتی مواد مخدر گرفتم، اما دوباره دستگیر شدم. حتی تصور هم نمی کردم که اشتباه کرده باشم.»

این خلاصه زندگی شهره زنی است که پس از دستگیری در خانه اش جلوی تعقیب کیفری می نشیند و داستان زندگی خود را تعریف می کند.

او متهم است که خانه خود را به صورت ساعتی و روزانه به مجرمان شهر اجاره داده است.

شهرر چگونه منقضی شد؟

حمید شهر را در معرض دید پلیس قرار می دهد. خودشان فروختند. این متهم در بازجویی به پلیس نام خود را برای انتقام از زن 38 ساله اعلام کرد.

چندی پیش پلیس غرب پایتخت با شکایت های متعددی مبنی بر سرقت های سریالی مواجه شد. تحقیقات پلیس آغاز شده است. تصویر سارق در بازرسی و بررسی دوربین های نظارت تصویری مشخص شد. با تطبیق عکس متهم جوان با تصاویر آلبوم متهم در اداره دانش هویت وی شناسایی شد.

حمید از متهمان شناخته شده اداره آگاهی بود که با شناسایی متهم، تحقیقات برای دستگیری وی آغاز شد. سرانجام کارآگاهان توانستند سارق جوان را دستگیر کنند. زمانی که حمید جلوی افسر پرونده اش بود، نه تنها به سرقت های سریالی خانه اعتراف کرد، بلکه راز خانه ای را که پناهگاه تبهکاران بود، فاش کرد.

یک هویت جدید

من با دختر جوانی به صورت آنلاین آشنا شدم و می خواستم ازدواج کنم. او تنها یک شرط برای ازدواج در زندگی اش گذاشت. من نباید اشتباه می کردم. آنچه را که در تمام عمرم می دانستم، آموزش دیده بودم و کار من بود.

تنها راه حل تغییر هویتم بود. من نمی خواستم دوست دخترم بداند که من یک جنایتکار محکوم هستم. پلیس نتوانست من را با هویت جدیدم دستگیر کند.

راز بزرگ زندگی من با تغییر هویت پنهان می ماند. شهره زنی بود که دوستانم او را معرفی کردند تا بتوانم کار تغییر هویتم را به پایان برسانم. این زن خانه اش را به لانه مجرمان تبدیل کرده بود و جاعلان زیادی را می شناخت. نزد او رفتم و حاضر شدم 20 میلیون تومان برای هویت جدید پیش پرداخت کنم. پول را به حسابش ریختم و امروز و فردا آنقدر کار کرد که دستگیر شدم. الان در زندان هستم و از طرفی راز گذشته ام فاش شده و دختر آرزوهایم را از دست داده ام. تقلب دلیل ناراحتی من است.

با کشف مخفیگاه شهره، کارآگاهان این زن را در منزل وی دستگیر کردند.همزمان با ورود ماموران به خانه شهره، چندین تبهکار که جرایم مختلفی در سوابق خود داشتند نیز به دام افتادند. حمید و شهره اکنون با قید وثیقه به زندان رفته اند تا مراحل قضایی مشخص شود.

دیدگاهتان را بنویسید