اعلامیه ها را از تهران می آوردم بین انبوه پارچه ها / موهایم را بلند نگه می داشتم تا شناساییم نکنند.

ساعت: 09:02
تاریخ انتشار: ۱۳۰۰/۱۱/۱۶
کد خبر: 1805997

محمدعلی ملکی جهان گفت: بازار یکی از مکان هایی بود که تأثیر زیادی در انقلاب داشت. تبلیغات بازار اغلب توسط خود بازارها انجام می شد.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ محمدعلی ملکی جهان، دبیر انجمن اصناف و بازارهای اسلامی استان خوزستان درباره فعالیت های انقلابی خود به رهب گفت: در سال های قبل از انقلاب یکی از راه های اطلاع رسانی و رساندن پیام امام به مردم، توزیع اعلامیه بود. ” دانشگاه ها، مدارس، مساجد و بازارها از جمله مکان هایی بود که اعلامیه ها در آنها به صورت گسترده پخش می شد. روش های مختلفی وجود داشت.

بازار یکی از مکان هایی است که تأثیر زیادی در جریان انقلاب داشته است. تبلیغات بازار اغلب توسط خود بازارها انجام می شد. یکی از این افراد محمدعلی ملکی جهان بود. وی در سال 1329 در اهواز به دنیا آمد. شغل پدرش پارچه فروشی بود، همان کار را ادامه داد و در خیابان پهلوی مغازه ای خرید. آقای ملکی جهان قبل و بعد از انقلاب در بسیاری از فعالیت های سیاسی و مذهبی شرکت داشت. در سال 1358 انجمن بازار اسلامی را تأسیس کرد. روش تهیه اعلامیه ها و پخش آنها باعث شد به سراغش برویم و توضیحات را از زبان خودش بشنویم.

شهادت مصطفی خمینی نقطه عطفی در عمل

سال 52 که از سربازی برگشتم، در گردنه کارگاهی در خیابان پهلوی، پارچه فروشی باز کردم. در سفرهایی که برای خرید پارچه از تهران داشتم با فروشندگان پارچه های مذهبی بازار ملک ارتباط زیادی برقرار کردم که باعث شد به هم اعتماد کنیم. یکی از این افراد آقای کافی بود. او را به خاطر برادرش که گوینده معروفی بود می شناختم. او خودش یک فعال مذهبی بود. علاوه بر بازار، زمانی که در تهران بودم، در سخنرانی های انقلابی و مذهبی شرکت می کردم که باعث شهرت من به عنوان فردی متدین شد. سال 52 فعالیت ها بسیار ناملموس بود. معمولاً اعلامیه های زبانی رد و بدل می شد یا کسانی که به کوم می رفتند خبر را می بردند. نمیتونستی با کسی حرف بزنی من در پخش اعلامیه فعالیتی نداشتم. من یکی از فعالان سیاسی بودم و به دلیل ارتباطم با روحانیت می دانستم که خمینی را دارم و انقلاب نیاز به حمایت دارد. بنابراین تصمیم گرفتم کاری انجام دهم. در سال 56 با شهادت مصطفی خمینی فعالیت ها شکل دیگری به خود گرفت. از آن زمان شروع به حمل تراکت از تهران و پخش آن کردم. در اهواز افراد زیادی بودند که اعلامیه پخش می کردند و من بخشی از کارهای بازار را انجام می دادم.

همراه داشتن اظهارنامه از تهران

در سفرهایم که بیشتر با هواپیما یا قطار بود، برخی از همکارانم مرا همراهی می کردند. با برخی از آنها به تناسب روحیاتشان صحبت کردم، اما در تهران هرکسی برای خرید چمدان خودش رفت. خفگی بسیار شدید بود و باید اقدامات لازم را انجام می دادم. اعلامیه ها یا توسط کوم چاپ می شد یا نوار در تهران تخلیه می شد و به صورت چاپی به توزیع کنندگان تحویل می شد. آقای کافی یکی از مراکز توزیع در تهران بود که از ایشان پیام می گرفتم. وقتی به فروشگاه آقای کافیی رفتم، مثل یک خرید معمولی بودم. با توجه به شناختی که از من داشت، نوارها و اعلامیه ها را در یکی از دسته های پارچه گذاشت. بعد به من گفت در فلان عدالت پیام و سابقه ای دارد. عدل را در کیسه های پارچه ای یا پلاستیک های بافتنی پیچیده می کردند. آدرس فروشگاه روی بسته نوشته شده بود و به حامل داده شد. آرایشگر اجناس را به مغازه آورد، جایی که کتیبه های داخل آن دیده می شد. یا رنگشان فرق می کرد یا جای زخم بود. گاهی ممکن است هیچ علامتی نداشته باشند و من مجبور شدم با احتیاط آنها را یکی یکی باز کنم. معمولاً حامل بار را به من پس نمی دهد. آنها همچنین بخشی از خدمات بازار و بخشی از مردم مخالف رژیم بودند. کسانی که مخالف انقلاب بودند هم از همکاری استفاده کردند تا حوله را بیاوریم. سوال نمی پرسیدند و اگر من یا افراد دیگری را که رزمنده بودند می شناختند، یک کلمه حرف نمی زدند.

تیم توزیع پیام

من برای کمک به انتشار این خبر، جوش‌ها را آموزش دادم. یکی از آنها محمدجواد افشاری بود. یک نوجوان با هیکل درشت و روحیه انقلابی کمی کوتاهتر از فروشگاه من، فروشگاه برادرانش بود. وقتی اخطار یا نوار را آوردم باید سریع از فروشگاه خالی می شد. تاریخ مشخصی برای اعلام این خبر وجود نداشت. هر بار که اخطاری می آوردم تلفنی به آنها اطلاع می دادم یا به دلیل ارتباط روزانه مان آنها را در بازار می دیدم و اطلاع می دادم. اعلامیه هایی را هم درآوردند و در جاهایی که لازم بود پخش کردند.

یادداشت در جیب شما

قبل از اینکه پیام را از تهران بیاورم و بعد که برای خرید به تهران می رفتم در سخنرانی شرکت می کردم. این رفت و آمدها و صحبت ها در مورد وضعیت فعالیت های مذهبی باعث شد تا مردم انقلابی تهران به من اعتماد کنند. نتیجه این شد که ضبط گویندگانی چون شریعتی، بهشتی، حزالی و امام به دستم رسید. کاست های روزهای قبل یا کاست های خاصی را هم می گرفتم که هنگام حضور در سخنرانی ها فروخته می شد یا اهدا می شد. همچنین اعلامیه هایی در میان محافل مذهبی مانند حسینی ها و مساجد توزیع شد. من این پیام های بازار را در کیف یا جیبم می گذارم. هیچ مشکلی برای گشت زنی در فرودگاه وجود نداشت.

ترک خانه پدرم

با نزدیک شدن به انقلاب، فعالیت ها شدت گرفت. مغازه ها سه ماه تعطیل بود. اعلامیه از فروشگاه به خانه توزیع شد. اعلامیه ها را بیشتر از بچه های مسجد جزایری می گرفتم و در خانه بسته بندی می کردم. جزوات را یا در لوله بسته بندی می کردیم یا آنها را بسته بندی می کردیم. من و دوستانم اعلامیه ها را پخش کردیم. اعلامیه ها را در مراکز مختلف یا حتی شهرهای دیگر توزیع کردیم. علاوه بر اعلام، جلساتی هم در خانه داشتیم. همه این فعالیت ها در خانه پدری من که ما در آنجا زندگی می کردیم انجام می شد. پدرم به دلیل ترافیک سنگین و جلسات دیگر طاقت ندارد. هدف او این بود که کمی بهتر عمل کند. در نتیجه با همسر، فرزندان و دامادم در ولسوالی لشکر خانه ای اجاره کردیم تا آرامش داشته باشیم. در آنجا فعالیت خود را از سر گرفتیم.

انقلابی با موهای بلند

من اصلا دستگیر نشدم، در تمام فعالیت هایم دقت زیادی داشتم. ترسی از دستگیری و مرگ نداشتم، اما دلیلی برای خطر نداشتم. یکی از دلایلی که به من شک نکردند موهای بلندم بود. ماموران فکر نمی کردند من با این انقلابی هستم. با این حال، با تمام احتیاط ناامید بودم. هرگز فکر نمی کردم پیروزی انقلاب را ببینم. ناامید نشدم، اما این فرصت به من داده شد که به آن زمان نرسم. گاهی وصیت نامه می نوشتم و گاهی برای همسرم وصیت نامه می نوشتم.

جذب امام

در ابتدا با 2-3 نفر شروع کردم. کم کم کار بیشتر شد و تعداد ما زیاد شد. ما در محافل و مراسم مختلف با افراد دیگر ارتباط زیادی داشتیم. حتی به شهرهای دیگر هم رفتیم و به آنها کارهای مختلفی پیشنهاد دادیم. من نتیجه کارم را در مردم دیدم. خواست خدا و رهبری امام خمینی(ره) باعث شده بود که انقلاب پیش برود. روح ملکوتی او در جامعه تأثیر عمیقی داشت و مردم بدون شک از رهبر پیروی می کردند. ماه ها طول نکشید تا مردم به این سمت بروند. ظلمی که در جامعه وجود داشت و حقوق امام باعث شد که بتوانیم با گفتار مردم را جذب کنیم. مدام مشغول کار بودیم و از تهران اعلامیه و روبان می بردیم. قبل از پیروزی انقلاب، بازارها تعطیل بود و دیگر شرایطی برای پخش اعلامیه در بازار وجود نداشت. در خانه ها، مساجد، حسینه ها و جاهای دیگر کارمان را ادامه دادیم.

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید