اگر آقای هاشمی زنده بود شرایط جامعه فرق نمی کرد

اگر آقای هاشمی زنده بود شرایط جامعه فرق نمی کرد

حمید شجاعی: 28 آذر 95 روزی بود که همه رسانه ها ساعت ها یک خبر را دنبال می کردند، آن هم وضعیت جسمانی آیت … علی اکبر هاشمی رفسنجانی; اما پس از تکذیب و تایید مکرر، سرانجام حوالی ساعت 7:30 شامگاه 28 دی ماه، خبر فوت آیت… هاشمی رفسنجانی در گوشه و کنار منتشر شد. آیت هاشمی یکی از استوانه های انقلاب بود و با مرگ او انقلاب و نظام یار یار و دوست واقعی خود را از دست دادند. آیت هاشمی همیشه به عنوان شخصیتی غیرحزبی شناخته می شد و اصلاح طلبان و اصولگرایان، اعتدالیون و تندروها به ایشان احترام می گذاشتند و نظر ایشان را در مورد مسائل جویا می شدند. او را مرد بحران می نامیدند زیرا همیشه سعی می کرد ایرانیان را شایسته ایرانیان کند. شاید به همین دلیل است که بسیاری بر این باورند که اگر آیات امروز زنده بودند، اوضاع فرق می کرد. علاوه بر این، هر چه حوادث بیشتر رخ دهد، خلأ آیات بیشتر احساس می شود. در همین راستا، به مناسبت سالگرد درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی و مروری کوتاه بر اقدامات و رویکردهای آیت الله، گفت وگویی با صادق زیباکلام، مدرس دانشگاه و فعال سیاسی برگزار کرد که در ادامه می خوانید.

این روزها خیلی ها به یاد مرحوم آیت هاشمی رفسنجانی می افتند و فکر می کنند اگر ایشان زنده بودند شاید اوضاع کشور اینگونه نبود و شاهد اعتراضات چند ماه اخیر نبودیم. برداشت و تحلیل شما از این سوال بر اساس شناختی که از آنها دارید چیست؟

من هم شنیدم که اگر مرحوم هاشمی زنده بود امروز شاهد این وضعیت نبودیم. بنابراین در صحت این دیدگاه و نتیجه گیری به شدت شک دارم. در بهترین حالت می توانیم حدس هایی داشته باشیم و هیچ چیز را نمی توان به طور قطعی گفت. متأسفانه من آن خوشبینی را که خیلی ها دارند ندارم که اگر آقای هاشمی نمی مرد و امروز در میان ما بود، اوضاع کاملاً فرق می کرد و نیست. چون ما سال ها قبل از فوت مرحوم هاشمی در این شرایط بودیم و در همان سال هایی که ایشان در قید حیات بودند وضعیت ما به همین سمت می رفت. حضور او مانع این روند نشد. اگر قرار باشد بین این دو گزینه یکی را انتخاب کنم، اگر آقای هاشمی زنده بود، در چه وضعیتی قرار می‌گرفتیم، آیا همین وضعیت بود یا وضعیت متفاوت، گزینه اول را انتخاب می‌کردم. دلیل من این است که در سال هایی که او زنده بود تغییری ایجاد نشد. ما هیچ مدرک و مشاهده ای نداریم که حضور آقای هاشمی بتواند جلوی بسیاری از ناهنجاری های سیاسی را بگیرد. اصولاً تا زمانی که بین مرحوم هاشمی اختلاف نظر وجود نداشت. مثلاً در دهه 60 و حتی بعد از جنگ و اوایل دهه 70 و زمانی که ایشان رئیس جمهور شدند، نمی توانیم بین آقای هاشمی و بقیه دولت مرزی قائل شویم و بگوییم در حالی که نبودند جدا بودند. در دهه 60 آقای هاشمی بخشی از دولت بود. نتیجه اتفاقی که در زندگی سیاسی آقای هاشمی افتاد این بود که ایشان نیز مانند بسیاری از فعالان و مدیران سیاسی به تدریج دچار تغییر و تحول و دگرگونی شدند. شاید بگویید که هیچ یک از آنها این باورهای رادیکال و انقلابی را در طول این دهه نداشتند. در همان گفتگوی مفصلی که در اواسط دهه 80 با ایشان داشتم، در کتاب «هاشمی بدون روتوش» هم گفتم که آقای هاشمی رفسنجانی در بطن خود تمایلات و اعتقادات معتدلی داشت و فردی معتدل بود. قبل از انقلاب هم شاهد اعتدال و میانه روی آنها بوده ایم. اعتدال و اعتدال آقای هاشمی چیزی نبود که بتوانیم بگوییم بعد از انقلاب آمده است و حتی قبل از انقلاب هم نشانه ها و ردپایی از آن اعتدال را در ایشان می توان دید. نمونه بارز آن تحول زلزله واري است كه در ميان مبارزان جريانات اسلام گرا در سال 1354 رخ داد. زماني كه برخي از رهبران سازمان مجاهدين اعلام كردند كه آنها ماركسيست شده اند و بعدها معلوم شد كه نه تنها برخي از اين رهبران تبديل شده اند. مارکسیست ها، بلکه تعدادی از اعضا و کادرهای سازمان مانند مجید شریف واکفی و صمدی لباف را که آمادگی پذیرش تغییر ایدئولوژیک را نداشتند، کشتند. یک بحران جدی بین کتک زنندگان داخل و خارج زندان به وجود آمد. قبل از اعلام مواضع مجاهدین در تیر 1354، همکاری بسیار گسترده ای بین چپ، مارکسیسم و ​​اسلام گرایان وجود داشت و هزاران زندانی سیاسی اعم از مارکسیست و اسلام گرا در زندان با هم زندگی می کردند و هیچ دوگانگی بین آنها وجود نداشت. اما بعد از اینکه مشخص شد آنها رهبر سازمان مارکسیستی شده اند، تعدادی از مسلمانان مانند موتلفه اسلامی، آقای بادامچیان، مرحوم اصغر اولادی، اسدا لایوردی به شدت با جریانات چپ مخالفت کردند و گفتند که مبارزه با مارکسیست ها بالاتر است. اولویت مبارزه با رژیم شاه است، زیرا می دانیم رژیم شاه کیست و چیست. اما از مارکسیست هایی که اینقدر با ما همکاری کردند و اینطور از پشت به ما خنجر زدند خیلی ناراحت بودند. برخی از روحانیون که در آن زمان در زندان بودند نیز به این موج مخالفت پیوستند. اما یکی از کسانی که باعث شد فاصله مارکسیست ها و اسلام گرایان زیاد نشود، خود آقای هاشمی رفسنجانی بود که همراه با مرحوم منتظری و طالقانی این روند را متوقف کردند. روحانیون اعلام کردند که ما به زندگی مشترک خود با مارکسیست ها پایان می دهیم و از هم جدا می شویم، اما نباید با مارکسیست ها دشمنی کنیم. آقای هاشمی یکی از افرادی بود که در جلوگیری از رشد این معضل نقش اساسی داشت. یا مثلاً در دوران انقلاب با تندروهای زیادی که وجود داشتند مواجه شدند.

اعتدالی که شما می گویید را در دهه 60 و در آقای هاشمی رفسنجانی نمی بینیم. چقدر به این جمله اعتقاد دارید؟

قبول دارم که بعد از انقلاب و در دهه 60 که آقای هاشمی قدرت زیادی داشتند، ردپایی از این مشکل نمی بینیم. مثلاً ما نقش اعتدال آقای هاشمی را در محدودیت ایجاد شده برای مطبوعات بعد از انقلاب نمی بینیم. اعتدالی که از آنها در دهه 1960 انتظار داشتم را نخواهیم دید. البته در دهه 1960 دو استثنا وجود داشت که یکی از آنها داستان مک فارلین بود. می دانیم طراح جریان مک فارلین که در نهایت به سازش با آمریکا ختم شد، آقای هاشمی بود که پای میز ننشست. اما دومی مهمتر بود. مشکل دوم اعتدال و واقع بینی آقای هاشمی در مورد جنگ بود. در سالهای آخر امام (ره) عملا جنگ را به آقای هاشمی سپرده بودند و آقای هاشمی یکی دو سال قبل از سال 67 و تصویب قطعنامه توسط ایران متوجه شده بودند که برخلاف تبلیغات ما شکست خورده ایم. برای گرفتن بصره و تغییر رژیم در عراق. آقای هاشمی این را فهمیده بود اما هیچکس نمی توانست در فضای انقلابی سال های جنگ این موضوع را مطرح کند، با صدام برخورد کند و آتش بس بدهد. بعد از یک سال تلاش بالاخره قبول کرد که ما نتوانستیم در جنگ پیروز شویم و جنگ قطعی شد. خود آقای هاشمی به صراحت گفته بود که دو مشکل وجود دارد که من در مصر بودم تا امام زمان (عج) آن را حل کنم و به آن پایان دهم. یکی دشمنی با آمریکا بود که می خواستم تا زمانی که امام زنده بودند آن را حل کنم و دیگری جنگی بود که توانستم با آن بجنگم اما متأسفانه فرصت دیگری نداشت.

با این حال بسیاری از مرحوم هاشمی انتقاد کردند که در دوران حکومتش در دهه 60 هیچ اقدامی در زمینه مسائل مدنی و نحوه برخورد با مخالفان و معترضان انجام نداده است. این مشکل را چگونه می بینید؟

من خودم موافقم و می گویم در مسائل مربوط به حقوق بشر و… قدمی برنداشتند و در نهایت این را می گویم که بعد از انقلاب به جز مرحوم مهندس مهدی بازرگان، انقلابیون دنبال دموکراسی و دموکراسی نیستند و آزادی مطبوعات. امواج انقلاب آنقدر شدید بود که هرکس می خواست جلوی چنین چیزهایی را بگیرد بیرون انداخته می شد. بنابراین فضا فضایی بود که جنبش انقلابی را تأیید و پذیرفت. چرا راه دور می روی؟ همه اصلاح طلبانی که بعداً این نام را به آنها دادند، در دهه 60 بودند و بعضاً دارای نفوذ و قدرت بودند، مانند آقایان بهزاد نبوی، سعید حجاریان، مصطفی تاج زاده و خود آقای خاتمی، اما واقعیت این است که نه تنها آقای هاشمی. به حکومت قانون و… فکر نکنیم و این سوال را باید پرسید که چه کسی به آن فکر کرده است؟ منتها ماهیت گفتمان انقلابی که به وجود آمد این بود. اما اعتدال و اعتدال آقای هاشمی را به خصوص در تلاش های ایشان در دولت اولش بین سال های ۶۸ تا ۷۲ می بینید.

در مورد اعتدال ایشان در دولت اول کمی توضیح می دهید؟

جهت گیری های سیاسی، اقتصادی و بین المللی او به وضوح نشان می دهد که او می خواهد از روحیه انقلابی که در دهه 1960 وجود داشت فاصله بگیرد. او به دنبال اقتصاد آزاد، خصوصی سازی، تک نرخی شدن ارز، تنش زدایی با آمریکا و اروپا بود و می خواست به تدریج از شعارهای انقلابی دهه 60 فاصله بگیرد، اما ناکام ماند. البته قبول دارم که آقای هاشمی در دولت اولش قدرت زیادی داشت، اما شاید مقاومت جریان های تندرو را دست کم گرفته باشد و فکرش را هم نمی کرد که این جریان ها تا این حد با اصلاحات و تغییرات او مبارزه کنند و عملاً هیچکدام از آرمان های او. آنها در تلاش برای تنش زدایی از اقتصاد ایران پس از جنگ، بهبود روابط با کشورهای منطقه و برداشتن گام هایی در جنگ بودند. آقای هاشمی در شرایطی که اوضاع به سمت بحران پیش می رفت با این دوراهی مواجه بود که باید با این جریانات روبه رو شود و گزینه دوم تسلیم شدن ایشان بود، بنابراین گزینه دوم را انتخاب کرد. از این رو از سال 72 تا 76 در دولت دوم مرتب اهداف و آرمان های خود را فراموش کرده و رها می کرد. او در پایان دوره 8 ساله ریاست جمهوری خود متوجه شد که برخی جریانات اجازه نمی دهند کشور به روال عادی بازگردد. فکر می‌کنم تجربه هشت ساله ریاست‌جمهوری بود که آقای هاشمی تصمیم گرفت به جریان‌های معتدل‌تر و معتدل‌تر نزدیک شود و به همان میزان از جریان‌های رادیکال فاصله گرفت. این تکامل، تغییر یا هر چیزی که آن را می نامیم، مرتباً در حال افزایش بود.

واکنش جریان تندرو به مرحوم آقای هاشمی را چگونه ارزیابی می کنید؟

هر چه بیشتر از این جریان فاصله می گرفت، آشکارتر و بدون پنهان کاری مورد حمله آنها قرار می گرفت. فراموش نمی کنیم که در آخرین نماز جمعه او در تیرماه 1397، در واقع در نماز جمعه شعار مرگ به هاشمی داده شد. یعنی تعارف را کنار گذاشتند و خیلی ساده به آقای هاشمی گفتند یا با ما هستی یا دشمن ما. نمی شود با اصلاح طلبان و اعتدال گرایان بود و در عین حال با ما رابطه داشت. اما آقای هاشمی به سبک معتدل خود ادامه داد. لذا تسلیم آنها نشد، چون اگر تسلیم می شد، در نماز جمعه مرگ بر هاشمی نمی گفتند، به این همه هاشمی حمله نمی کردند و او مورد حمله قرار نمی گرفت. آقای هاشمی پاسخ داد که من دیگر حاضر نیستم از سبک و سیاق شما حمایت کنم. دهه ها از دهه 1960 می گذرد و نسل های جدیدی در کشور متولد شده اند.

حالا که چند سال از درگذشت آیت هاشمی می گذرد، فکر می کنید چه چیزی به ایشان گفتید که هنوز به یاد دارید؟

منبع: آرمان ملی

دیدگاهتان را بنویسید