زن جوانی که با ثروت شوگردی 70 ساله در حال خوشگذرانی است

اینها بخشی از اظهارات زن جوانی است که در حین مصرف مواد مخدر با مرد غریبه دستگیر شد. این زن جوان که هیچ ارتباطی با مرد غریبه ای نداشت، درباره ماجرای خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: پس از پایان تحصیلات متوسطه به همراه مادرم به خانه داری مشغول شدم.

پدر و مادرم خیلی سنتی فکر می کردند و معتقد بودند که ازدواج خونی هرگز شکست نمی خورد زیرا خانواده همدیگر را می شناختند و در صورت اختلاف همه بزرگان و بزرگترها برای حل آن تلاش می کردند، بنابراین وقتی 17 ساله شدم عمویم آن را به من پیشنهاد داد. پسرش.

پدر و مادرم که معلوم بود منتظر چنین روزی بودند، بدون اینکه نظر من را بپرسند، بلافاصله ترتیب مراسم عقد را دادند. ما در آن زمان در کرمان زندگی می کردیم و با خانواده عمویم ارتباط نزدیک داشتیم. اما خانواده ها فقط به فکر آبروی خودشان بودند، بنابراین نظر من یا پسر عمویم برایشان مهم نبود.

خلاصه من و کوروش خیلی زود ازدواج کردیم و پسرم سال بعد به دنیا آمد. با اینکه عمویم ما را حمایت مالی می کرد و من در زندگی کوتاهی نداشتم اما همسرم مردی کم اهمیت بود و هیچ مسئولیتی در قبال خانواده اش احساس نمی کرد.

رفتار خونسردانه و بی احتیاطی همسرم به جایی رسید که دیگر نمی توانستم رفتار او را تحمل کنم. روابط عاطفی ما هم روز به روز سردتر می شود و من مدام به پدر و مادرم می گفتم که قصد طلاق از کوروش را دارم اما آنها هیچ وقت درخواست من را جدی نگرفتند و فقط سعی کردند مرا نصیحت کنند. به جایی رسیدم که تهدید به خودکشی کردم اما باز هم نشد و هیچکس به فکر من نبود. در این شرایط روزی پسر خردسالم را در آغوش گرفتم و مخفیانه به مشهد آمدم و اتاقی در مسافرخانه ای اجاره کردم.

از آن روز به بعد تلفنم را خاموش کردم و به هیچ تماسی پاسخ ندادم. بعد از مدتی به مادرم زنگ زدم که به خاطر آبروی از دست رفته به صورتش زد و خیلی نگران بود. پدرم که مدعی بود دیگر نمی تواند سرش را در میان خانواده بالا بیاورد، از من خواست زودتر به کرمان برگردم، هر کجا که هستم، چون عمویم با طلاق من موافقت کرده است و به پدرم گفت که دیگر چنین عروسی را نمی خواهد. .

بلافاصله به کرمان برگشتم و سیروس را طلاق دادم، چون دیگر جایی بین خانواده و اقوامم نداشتم، دوباره فرزندم را گرفتم و به مشهد برگشتم. چند روز بعد در یک شرکت خصوصی به عنوان سرایدار مشغول به کار شدم و با سبحان در اتاقی که رئیس جمهور در اختیارم قرار داده بود زندگی می کردم تا اینکه چند ماه بعد رئیس جمهور 70 ساله از من خواستگاری کرد. امین از وضعیت مالی بسیار خوبی برخوردار بود و به همراه خانواده در کرج زندگی می کرد.

او فردی بسیار مهربان و مهربان بود که بیشتر از حقوق معمولی اش به من کمک می کرد، اما از نظر سنی خیلی با هم تفاوت داشتیم و نمی توانستم همسر خوبی برای او باشم. از طرفی نمی خواستم این وضعیت خوب مالی را از دست بدهم و فرزندم را در فقر بزرگ کنم.

از طرفی امین مدعی بود فقط زمانی که برای رسیدگی به امور شرکت به مشهد بیاید با من خواهد بود. خلاصه با امین ازدواج کردم و او برایم آپارتمان و ماشین دنا خرید. گواهینامه رانندگی هم گرفتم و خوش گذشت.

حالا به مهمانی ها و مهمانی های شبانه می رفتم و در همین مهمانی ها بود که بعد از آشنایی با فرزین شروع به مصرف «گل» کردم. او یک جوان خوش تیپ و خوش تیپ بود که گاهی از ماشین من مراقبت می کرد تا تصادف نکنم. ارتباط من و فرزین در حالی ادامه داشت که او را به عنوان راننده شخصی خود به دیگران معرفی می کردم اما همسرم از این موضوع اطلاعی نداشت و فقط هزینه زندگی من را پرداخت کرد. دیشب من و فرزین در ماشین در حال مصرف مواد گل و لای بودیم که ناگهان دیدیم گشت پلیس بالای سرمان بود و … هنوز نمی دانم چگونه به چشمان مردی نگاه کنم که سرنوشتم را تغییر داد اما من فقط هستم. باهاش ​​بخاطر پول ازدواج کردم…

دیدگاهتان را بنویسید