سختی های اسارت ما را از جنگ ناامید نمی کند / از خط مقدم انقلاب تا ستاد پشتیبانی از جنگ


ساعت: 11:40
تاریخ انتشار: ۱۳۰۰/۱۱/۱۸
کد خبر: 1806710

زنانی مانند شمامه لنبرانی و دوستانش از زنان مبارزی هستند که قبل و بعد از جنگ به ویژه در ستاد حمایت مردمی و هماهنگی راهپیمایی ها و سازماندهی زنان انقلابی در سال های 56 و 57 نقش مهمی ایفا کردند و معتقدند زنان در پیروزی انقلاب

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از اروم نیوز ؛ زنانی مانند شمامه لنبرانی و دوستانش از زنان مبارزی هستند که قبل و بعد از جنگ به ویژه در ستادهای پشتیبانی مردمی و هماهنگی راهپیمایی ها و سازماندهی زنان انقلابی در سال 56 شرکت کردند. و سال 57 نقش بسزایی داشتند و معتقدند زنان در پیروزی انقلاب نقش اساسی داشتند.

او از انقلاب شروع به کار کرده و با اینکه بیش از صد سال سن دارد، خسته نشده و همچنان مشغول ساخت و ساز است.

«شمامه لنبرانی»، «زهرا محمدخانی»، «کلثوم نوری»، «سودابه افشار» از جمله زنان مبارزی هستند که قبل و بعد از جنگ به ویژه در ستاد حمایت از مردم و در هماهنگی راهپیمایی ها و سازماندهی زنان انقلابی در سال 56 حضور داشتند. و 57 نقش مهمی ایفا کردند و معتقدند که زنان در پیروزی انقلاب نقش اساسی داشتند.

کشور ما در جنگ شدیدی بود، اما من وقت داشتم و حق نداشتم به نهضت فکر کنم، فرصت ناهار و شام نداشتم، باید به فکر غذای بچه های جبهه می بودیم.» او برای اسلام کار کرده است. 100 سال و از زمان پیوستن به ندای آزادی در کوی و برزن، به بسیاری از انقلابیون پیوست.

خانم لنبرانی از معدود بانوانی است که علیرغم کم سواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن را با وجود سن و سالش تشخیص می دهد، خطشان امیرالمومنین (ع) است.

این مادر نمونه اکنون خانه اش در حسینیه را به نام فرزند شهیدش به فلاح شهید تبدیل کرده است، شهادت فرزندم «ولی فلاح» خانه ام را به حسینیه تبدیل کرده است.


دستگیری زنان و شکنجه آنها

او درباره فعالیت های خود توضیح می دهد: نیروهای ساواک بارها با باتوم به سرم زدند و بارها از دست ساواک فرار کردم. بنابراین یک بار که در مسیر باغ رضوان با دوستان در حال تبادل اطلاعات بودیم، متوجه تعقیب و گریز نیروهای ساواک شدیم، اما بدون هیچ عکس العملی به راه خود ادامه دادیم.

در همین حین خودرویی جلوی آنها می ایستد و آنها را سوار می کند در حالی که ماشین نیروهای رژیم متوقف است و آنها مدام در تلاش برای ترخیص آن هستند، اما به نظر می رسد که سرنوشت چنین شخصیتی برای شاممه حنوم برای فرار با دوستانش است.

لنبرانی گفت: «در جلساتمان شنیدم که چه شکنجه‌هایی در انتظارمان است، از ناخن جویدن گرفته تا اتو کردن پشت و از زندان‌های مخوف و مخوف، اما مصمم بودیم که تا سقوط رژیم ادامه دهیم.

این بانوی مبارز سخنان خود را درباره فعالیت فرزندش در مسجدسلیمان تکرار می کند و می گوید: در فاجعه ای که در مسجدسلیمان رخ داد و ارتش از رژیم خارج شد، پسرم نقش اساسی داشت و به شکنجه گاه ها و دیوارها نفوذ کرد. او زندانیان خونین و صحنه دفن پسران جوان و مجروح را دیده است.

به همین دلیل است که پسر این شیر، سکوت را خیانت به ملت می داند و با انداختن چکمه به گردن و سردادن شعار مرگ بر شاه، تانک ها را به حرکت در می آورد و مردم را به سوی خود فرا می خواند و از همسایگان این زن الگو می گیرد که به قول خودش دوست شاه بودند و در شهر جار می خواندند:

وی معتقد است که شاه بلای امام حسین (ع) را بر سر مردم آورد، پس در باز شد تا انسان های پاک انتخاب شوند و از زمین به سوی فرشتگان کشیده شوند. خدمت کردیم.


شجاعت زنان حامی جنگ در آذربایجان غربی

همسر خانم لنبرانی نسبت به فعالیت های همسرش نگاهی مکتبی و مذهبی داشت و او هیچ گاه مخالف فعالیت های سیاسی و شرکت در قیام های وی نه در دوران دفاع مقدس و نه در بحبوحه انقلاب نبود.

نیروهای ضدانقلاب حتی یک بار در حیاط به او شلیک کردند تا او را بترسانند و مجبور به عقب نشینی کنند، اما او نه تنها وحشت نکرد، بلکه به پشت در خانه اش برخورد کرد و فریاد زد که من برای خدا هستم. و قرآن من این کارها را می کنم از تو نمی ترسم.

شمع حنوم نقل می کند که در سال های منتهی به پیروزی انقلاب، رژیم عده ای را برای حمایت از موجودیت خود گماشته بود و با شعارهایی چون «جاوید شاه» به خیابان ها ریختند، اما چون معنی آن را نمی دانستند، آنها فریاد می زدند “جاوود شطرنج”. الحق ملک جود بود و می رفت!

از سخنان حجت الاسلام گلمرضا حسنی، امام جمعه ارومیه، وی گفت که با زبان گزنده از شاه انتقاد کرده و سعی در آگاه سازی و ایجاد انگیزه در جوانان داشته و آنها را با قدرت نظامی و بدنی بالای خود اشتباه گرفته است.

یکی از همکلاسی های شمامه خانم، خانم سودابه افشار، می گوید: «بروشورهای جوانان محله و برادرانم را در سه جعبه فلزی پشت بام خانه ام نگه می داشتم. وقتی همسایه ها در مورد قلع پرسیدند، پاسخ دادم که این غذای زمستانی است.

سودابه خانم نمی دانست که همسایه های چپ و راست خانه ساواک هستند، روزی که قیام ها به اوج خود رسید، عکس شاه و فانوس دریایی و وارث تاج و تخت را پاره کرد. یکی از همسایه ها که ساواک بود صحنه را دید چرا نشسته ای؟ شوهر من و چند نفر دیگر می خواهند وارد خانه شما شوند و شما باید فرار کنید!

اما نه فرار می کند و نه می ترسد که نگذارد پسرانش در آن شب تنها به مسجد بروند تا نیمه های شب همه از هیاهوی پشت بام بیدار شوند، اما به ترتیب. به طوری که اعضای خانواده را نترسانید، سر و صدا ایجاد کنید. به گربه های سقفی اشاره شده است.

صبح هنگام سرگردانی پشت بام با ورقه های شکسته و برگه های پاره شده مواجه می شود و همسایه اش می گوید چند نفر در کمین هستند تا به محض بیرون آمدن پسران شما آنها را دستگیر کنند. چند تن از دوستانش را در ضرب و شتم ساواک از دست داد، می بخشد، اما فرار نمی کند و در فعالیت فرزندانش دخالت نمی کند.

13 فوریه مجبور شدند آنها را دستگیر کنند و کاری را انجام دهند که نمی توانستند تصور کنند.


ایجاد ستاد تعمیر و نگهداری جلو با کمترین امکانات

در جنگ تحمیلی خانه کوچک و ساده وی به سنگر جبهه های نبرد تبدیل شد، این مادر خود را منزوی نکرد بلکه فعالیت های خود را گسترش داد.

هر روز چند زن در این خانه جمع می شدند، لباس های خون آلود رزمندگان را غبارروبی می کردند و ده ها نفر دیگر در بیمارستان از مجروحان مراقبت می کردند یا برای چیدن محصولات باغی و پس از ساخت به باغ حجت الاسلام والمسلمین حسنی می رفتند. مربا و ترشی و … بفرست جلو.

کلسوم نوری، یکی از دوستان خانم لنبرانی که در این جلسه شرکت کرده بود، نیز گفت که یک ستاد خط مقدم با کمترین امکانات ایجاد شده است. به گفته وی، در دوران جنگ زنان از هیچ وسیله ای فروگذار نکردند و گفتند: یادم هست روزی در خرمشهر مشغول تهیه غذا برای رزمندگان بودیم که متوجه شدیم دیگر پنبه ای برای بسته بندی نیست. از آنجایی که در آن زمان به دلیل شرایط نظامی امکانات خاصی در کشور وجود نداشت، جوراب های نازک زنانه را با مقداری رنگ از خانه ها جمع آوری می کردیم و با بستن هر جوراب به هم، نخ هایی برای بسته بندی وسایل تهیه می کردیم.


اهدای خون به زنان قربانی

زهرا محمدانی از دیگر رزمندگان و حامیان ارومیه است که رشادت های او در دوران جنگ مورد تمجید قرار گرفت.

او که هنوز آن شجاعت و شهامت را در چهره خود حفظ کرده است، از اهدای خون زنان به رزمندگان در میدان جنگ می گوید.

وی نقل می کند: در جریان گلوله باران مسجد جامع ارومیه، خانواده ام در مسجد حضور داشتند و مشغول برگزاری دوره رزمی و پخش اعلامیه و امثال آن بودند که ناگهان این مسجد مورد هدف تانک های نیروهای رژیم قرار گرفت. و فکر می کردیم بچه هایمان را از دست داده ایم. بعد از مدت ها جستجو در بیمارستان، حتی آنها را در بیمارستان پیدا نکردیم. بچه هایمان را پیدا کردیم و خیلی از مجروحان را به بیمارستان رساندیم و همه چیز را فراموش کردیم و با چند زن به رزمندگان مجروح خون اهدا کردیم.


نادیده گرفتن مواد در هنگام حفاظت

خانم محمدانی از دور بودن مادیات در روحیه مردم برای 8 سال دفاع مقدس می گوید که در این مدت بسیاری از خانواده ها زمین های کشاورزی و دامداری خود را وقف ستاد پشتیبانی نظامی کردند به طوری که بیش از 700 کیلوگرم شیر از حجت الاسلام حسنی و صدها کیلوگرم سبزی از این باغات برای رفع نیاز رزمندگان در جبهه ها به ستاد پشتیبانی اهدا شد.


شورش علیه رزمندگان در جبهه ها

این بانوی مبارز آذربایجان غربی در سالهای اول پیروزی انقلاب به جهاد سازندگی پرداخت و تعریف کرد: «آلما درو کردیم، سیب درو کردم» (اما سیب کاشتم، گندم کاشتم) اما بعد جنگ شروع شد و آماده سازی نظامی شد.

او با وجود سردی هوا، هر ده روز یک بار به منطقه جنگی می رود، یک بار در پیرانشهر، یک بار در سیلوانا و بار دیگر در مناطق دورافتاده با زنان دیگر تا برای دیدن رزمندگان به جبهه ها برود و حاجت آنها را جویا شود.

خداوند به این خانم سه پسر داد که یکی از آنها خدمت سربازی رفت و به جبهه اعزام شد اما وقتی از برادر اول خبر زنده یا مرده بودن او را دادند بقیه پسرها داوطلبانه لباس را پوشیدند. او نیامده و دو ماه است که خبر ندارند. حتی برادر بزرگترش، مستر ولی، او را مقصر می داند.


ایثار و گذشت زنان در راه دفاع از انقلاب

خانم لنبرانی می گوید: مادران شهدا مورد آزار و اذیت قرار گرفتند که عده ای می گفتند: «زنان پس از شهادت فرزندشان انتقام انقلاب را گرفتند، اما متاسفم که اگر من و پسرانم در راه خدا از هم جدا می شدیم. هر سه پسر را به جبهه بفرست. “” و من پشیمان نشدم.”

چنین کلماتی را بارها در مجلات، کتاب ها و فیلم ها دیده و شنیده بودم، اما هرگز باور نکردم، اما آنها را به وضوح از زبان مادری سرسخت شنیدم که نه به دنبال مقام، نه نان، نه نامی می گردد!

امام خمینی (ره) دستور دادند که قسمت های جلو خالی نمانند، ایشان با لحنی شیرین تلاوت کردند، نوار سخنان فرزند شهیدش را که هنگام اعزام به جبهه ضبط کرده بود به یاد آوردند و برای ایشان فرستادند. مادر. صدای غمگین شعر غمگینی می خواند که یادم است تنها ستون هایی که مادرم بر مزارم گل آورده، اشک نمی ریزد که در راه دین شهید شدم.

زهرا نوری از یاوران و یاران دفاع مقدس در بخشی از خاطرات خود می گوید: در خانه مادر شهید فلا مشغول شستن لباس های خون آلود رزمندگان بودیم که ناگهان یکی از دوستانمان به نام را دیدم. فاطمه هانوم بی سر و یک صدا به دیوار تکیه داد و آرام شروع به گریه کرد.

وقتی علت را جویا شدیم به یکی از رزمندگان داخل پوتین اشاره کرد که انگشت یکی از رزمندگان جبهه قطع شد و باقی ماند.

با دیدن این صحنه دست از تلاش برنداشتیم و تا صبح روز بعد به شستن لباس های خون آلود مجروحان ادامه دادیم. پذیرش او در عرصه اهمیت چندان دور از انتظار یک بانوی زیرک نیست، او می گوید روزی در شهر برف خونی باریده بود و وقتی پایم را پایین گذاشتم همه جا را خون دیدم، همان شب شوهرم به من گفت که فرزندان پیامبر را تبعید کردند.

در این میان خانم محمدانی در تلاش است تا صحبت های مادر شهید فلا را تمام کند و به مجروح شدن پسرانش اشاره می کند.

وی که در لحن زیبای حماسی خود پسرانش را برتر از فرزندان هیچ مادری نمی داند، ادامه می دهد: روزی یکی از پسرانش در جریان جنگ از ناحیه پا به شدت مجروح شد و مجبور شد از عصا استفاده کند.

وقتی در جبهه به استقبال رزمندگان می آید و می بیند رزمنده ای مانند پسرش از ناحیه پا مجروح است و نمی تواند راه برود، عصای پسرش را توسط یکی از رزمندگان به جبهه می فرستد تا مجروح شود.

توضیح: این گفتگو قبل از فوت خانم شمامه لنبرانی صورت گرفته است.

خبر تاسف بار درگذشت مادر شهید ولی فلا، مرحومه بانو شمع لنبرانی، رزمنده انقلابی، اسوه صبر و ایثار، موجب تاسف و تاثر گردید.

مادر این شهید هفتم مرداد امسال به رحمت ایزدی پیوست.

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید