حکایت دردناک شهادت بانو گیلانی/ منافقین برای جنایت آزادی فرق سرش را شکافتند


ساعت: 15:46
تاریخ انتشار: 1301/07/16
کد خبر: 1901904

داستان زنان این سرزمین را روایت می کند که برای اعتقادات خود ایستادند و جنگیدند و به دست منافقین کشته شدند اما آرمان خود را به هیچ شیادی نفروختند.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به گزارش ۸دی، علاوه بر بی عدالتی های خودخواهانه این روزها که عده ای به بهانه مرگ دلخراش یک دختر به آن دامن می زنند، داستان زنان این سرزمین را روایت می کند که برای اعتقادات خود ایستادند، جنگیدند و بودند. کشته شدند، اما آرمان هایی که به آنها دروغ نگفتند، نفروختند

شاید حالا که خیلی ها علم آزادی زن را مطرح کرده اند و به دنبال اقتضائات سلیقه ای خود هستند، فرصتی باشد تا قسمتی کوتاه از کتاب «آیا نمی آمد» را مرور کنیم. برشی که داستان غرور یک زن را روایت می کند.

آبان 1260 در روستای باخبر[۱]«خبر کشته شدن دختر جوانی به نام روکیه مهدی زاده که از انقلابیون روستای خود بود و توسط منافقین محلی شناسایی و کشته شد، در میان مردم منتشر شد.

روکی دختر متواضع و باوقار یک پدر و مادر کشاورز بود. وی به دلیل شرکت در فعالیت های مذهبی و انقلابی از زنان برجسته روستا به شمار می رود. به دلیل کمبود امکانات و مسئولیت هایی که برای رسیدگی به خواهر و برادر و کمک به کارهای کشاورزی خانواده داشت، زیاد درس نمی خواند و سواد علمی بالایی نداشت، اما بینش دینی و سیاسی خود را بالا نگه می داشت. طبق احکام اسلامی

شهادت رکیا را اینگونه بیان می کنند. روزی رکیه که به دلیل زخم معده تحت معالجه بود و برای معاینه پزشک به بندرانزلی رفته بود به روستا برگشت که یکی از حکیمان محل که به استخدام منافقین درآمده بود آمار خود را به آنها داد.

یک قسمت جاده یک جاده خاکی باریک بود که از جنگل می گذشت، عده ای در لابه لای بوته های وحشی کنار جاده پنهان شده بودند. در آن زمان راه های ارتباطی بین شهری چندان توسعه یافته و شلوغ نبود. به محض اینکه روکیا نزدیک شد و مطمئن شد که تنهاست، بیرون پریدند. جلوی او را گرفتند و پرسیدند شنیدیم بسیجی انزلی دارید رفت و آمد می کنید.

رقیه پاسخ داد: «به شما ربطی ندارد.» سپس یکی از آنها گفت: «امروز یک جلسه فوری است، باید شما را ببریم.» پس از این سخنان، رقیه معنای آنها را فهمید، سیلی به آنها زد و در جاده دوید. به دنبال او رفتند و با کشیدن عبا و لباسش از پشت جلوی او را گرفتند.

رقیه فرز بود و هیکل خوبی داشت، نوه یکی از رزمندگان گیله، مردی محلی به نام «پهلان جواد» بود. وقتی منافقین او را در حال تلاش برای فرار دیدند، به این احتمال که پدر و برادرانش در صورت رسیدن به روستا او را زنده نمی گذارند، با داس در دست سرش را شکافتند و در حالی که دراز کشیده بود، او را به شالیزار کنار جاده انداختند. در حال مرگ. آن ها فرار کردند.”

پزشکی قانونی پس از بررسی جسد این دختر جوان در گزارش موردی که به خانواده وی داده شد، نوشت: در شکاف جمجمه مقتول چندین زالو مشاهده شد.

یعنی در تمام ساعاتی که در وسط شالیزار در چند صد متری خانه‌اش حفره‌ای خالی مانده بود و در اثر فعالیت‌های اجتماعی می‌مرد، زالوها مشغول کندن جمجمه‌اش بودند.

«رقیه مهدی زاده» در آتش سوزی کنار جاده کشته شد، اما خدای رسانه چهل سال پیش راه او را جاودانه کرد تا بدون هشتگ و شعار در کهکشان آزادی بدرخشد.

بگذار زائران شب به تاریکی بسنده کنند که یک ستاره برای راه یافتن در شب کافی است.

«حمیده عاشورنیا_ طلحی از کتاب: این نمی آمد»


[۱] روستایی در توابع بخش مرکزی شهر سومسرا

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید