عباس عبدی: اصولگرا دروغ نمی گوید، نوبنیادگرا هم دروغ می گوید و قدرت را دوست دارد.

عباس عبدی: اصولگرا دروغ نمی گوید، نوبنیادگرا هم دروغ می گوید و قدرت را دوست دارد.

روز جدید : این دو گروه تفاوت های عمده ای دارند که در اینجا به برخی از آن تفاوت ها اشاره می کنم. با بیان اینکه این تفاوت ها به این معنا نیست که همه افراد دو گروه دارای این تفاوت های فکری و رفتاری هستند، این تفاوت ها به معنای آماری است، یعنی اکثریت هر گروه نسبت به گروه دیگر این گونه است.

عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت: از سال 1383 جریان جدیدی در دل اصولگرایان شکل گرفت که به نظر من برخلاف جریان عمومی اصولگرایی است، اما از آنجایی که آنها برای کسب قدرت از این جریان خارج شدند. شاخه هایی از جریان اصولگرایی هستند و برخی از آنها به نواسولیسم معروف بودند. گذری بدخیم و ناصادقانه.

آنها نمی‌خواستند به ارزش‌های جدید، مدرن و انقلابی معروف شوند زیرا از ساختار قدرت حذف می‌شدند و از طرفی می‌خواستند از مردم رای بگیرند که در این صورت باید از قدرت فاصله می‌گرفتند. اصولگرایان برای کسب آرای مردم و اصلاح طلبان.

در واقع، جنبش نوبنیادگرایی محصول انواع تضادها در ساختار سیاسی ایران است، از جمله اینکه از یک سو بر انتخابات تکیه دارد و از سوی دیگر خواهان خروج موافقان ساختار از آن است. این جریان در عین حال محصول رشد فساد و بسته شدن دایره نخبگان و حاکمان بود که زمینه را برای شعار علیه اشرافیت و وعده به فقرا و مستضعفان ایجاد کرد. برخی از اصولگرایان از ابتدا این جریان را می دانستند، اما از آنجایی که اصلاح طلبان را رقیب و دشمن اصلی خود کرده بودند، از این جریان حمایت کردند و فکر کردند که این جریان مانند مومی در دست آنهاست و می توانند در زمان مناسب آنها را حذف کنند.

در حالی که بسیاری از ناظران سیاسی از این اتحاد عجیب شگفت زده شده و شاهد ائتلافی بودند که فضای اجتماعی جامعه را از بین برده و مرزها را مخدوش کرد. اثرات اولیه آن در انتخابات 2008 و سپس در دوره خانه نشینی 2010 نشان داده شد.

تفاوت های عمده ای بین این دو گروه وجود دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنم. با بیان اینکه این تفاوت ها به این معنا نیست که همه افراد دو گروه دارای این تفاوت های فکری و رفتاری هستند، این تفاوت ها به معنای آماری است، یعنی اکثریت هر گروه نسبت به گروه دیگر این گونه است.

اصولگرایان تکالیف دینی و اخلاقی جدی تری دارند و به نهادهای مذهبی سنتی احترام بیشتری می گذارند. اصول ادب و ادب در میان آنها کمتر، دروغ یا تناقض عمدی در میان آنها کمتر است.

آنها خانواده‌دار و طبقاتی هستند، استقلال نسبی از قدرت دارند و در صورت عدم انتقاد، مصلحت اندیشی دارند.

اصولگرایان تفاوت های زیادی با آنها دارند، برای آنها قدرت یک ارزش اساسی است. هر چیزی را که آنها را به قدرت می رساند تمجید می کنند و هر چیزی که مانع آنها می شود به آن زشتی و لجن می گویند. نگاه آنها به رویدادها، شخصیت ها و اعمال، نگاهی ابزاری است. هیچ چیز برای آنها اصیل نیست جز قدرت. در اخلاق، نگاه آنها ابزار است، زیرا ارزش های اخلاقی آنها را محدود می کند و دستشان را می بندد، به آنها پایبند نیست.

برای آنها دروغ یک روش سیاسی ثابت و قابل قبول برای کسب قدرت و بیرون راندن رقبا است. آنها علاقه ای به ادب و حیا ندارند. دین برای آنها ابزار است. به محتوای دین خیلی علاقه ندارند، به دین عقلانی علاقه ندارند، اما شیفته هیجان و عاطفه هستند. آنها خرافاتی و غیرعلمی هستند. ربطی به علوم جدید به خصوص علوم انسانی ندارند. در مسائل بهداشتی برای مردم شبه علم تجویز می کنند اما خودشان از پیشرفته ترین تجهیزات پزشکی استفاده می کنند.

در ملاء عام به ظاهر و نشان دادن اهمیت می دهند. نمایش و ظاهر در مرکز سیاست ها و روش های آنها قرار دارد. آنها به تبلیغات معتاد هستند، همه چیز را “روایت” می بینند و به حقیقت اهمیت نمی دهند. آنها بسیار تشریفاتی، دیدنی و کارناوالیک هستند. آنها سعی می کنند در صحنه عمومی حضور داشته باشند، حتی اگر با شهرت همراه باشد. خشونت راهبرد آنها و انسان ابزار آنهاست. آنها لزوماً برای خود متاسف نیستند چه رسد به دیگران.

اگر در علم به دنبال خرافه هستند، در سیاست هم به تئوری توطئه علاقه دارند. مشکل اصلی آنها قدرت است و نه چیز دیگر. به همین دلیل خیلی راحت موضع خود را تغییر می دهند. آنها معمولا رانت خوار هستند و از منابع مالی و سیاسی دولتی امرار معاش می کنند. حلال و حرام زیاد برایشان مهم نیست. اینها برخلاف اصولگرایان نقش چندانی در انقلاب ندارند، اکثراً نوانقلابیون هستند، یعنی. انقلابیون بعد از انقلاب، مانند گرویدن به اسلام پس از فتح مکه.

آنها در جنگ بیهوده بودند و برای نمایش حاضر می شدند. سنت برای آنها سکوی پرشی است و به آن مکلف نیستند. آنها خیلی راحت همه چیز را فدای پیروزی و قدرت می کنند. در یک کلام، آنها هیولاهای فرانکنشتاین بودند که برای ترساندن اصلاح طلبان و نیروهای آینده از دل بنیادگرایی خلق شده بودند، اما با انجام این مأموریت، خود به حکومت تبدیل شدند.

دیدگاهتان را بنویسید