داستان دردناک دختری که با معشوقه خواهرش ازدواج کرد

مردی که همسرش را طلاق داد با خواهر مطلقه من رابطه داشت و قرار بود با هم ازدواج کنند. اما یک روز عصر که من و آن مرد در خانه تنها بودیم، ناگهان نزد من آمد و به من ابراز علاقه کرد به گونه ای که…
اینها بخشی از اظهارات زن 22 ساله ای است که تنها پس از 4 ماه ازدواج تصمیم به طلاق گرفت. این زن که مدعی بود از ضربات هولناک شوهرش در امان مانده است، ماجرای خود را به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: مادرم در سن 11 سالگی با پدرم که در آن زمان 35 سال داشت ازدواج کرد، اما او در باغ کار می کرد و درآمد چندانی نداشت. از طرفی پدرم کارول بود و به همین دلیل با او بی احترامی شد. خلاصه داستان این است که پدرم در 84 سالگی فوت کرد در حالی که 2 خواهرم طلاق گرفته بودند و 4 برادرم اعتیاد شدید به مواد مخدر داشتند. در این زندگی آشفته و آشفته، روزی با یکی از برادرانم بر سر پول مواد مخدر درگیر شدم و او دستم را شکست و مادرم مرا به خانه خواهرم نازیلا فرستاد تا از من مراقبت کند. حدود یک هفته بعد، در حالی که بازویم گچ گرفته بود، خواهرم مرا به خانه اردشیر برد که در آنجا قصد ازدواج داشتند. آن شب «نازیل» و «اردشیر» با هم قلیان کشیدند و مشروب خوردند. اما وقتی خواهرم برای دقایقی از خانه بیرون رفت، «اردشیر» به سراغم آمد و با رفتاری عاشقانه ابراز علاقه کرد. گفت: «نازیلا» را دوست ندارد و زیبایی چهره من در دل اوست! به همین دلیل می خواهد با من ازدواج کند!

از صحبت های اردشیر شوکه شده بودم، وقتی به خانه برگشتیم تمام ماجرا را به خواهرم گفتم و گفتم اردشیر قصد آزار من را دارد. «نازیلا» هم خیلی ناراحت شد و فردای آن روز به تعمیرگاه اردشیر رفت و تمام شیشه های مغازه اش را شکست! چند روز بعد از این ماجرا «اردشیر» من را در خیابان دید و دوباره از من خواستگاری کرد. من که تحت تاثیر محبت و مهربانی او بودم ناگهان تصمیم گرفتم با او که 3 پسر و یک دختر داشت ازدواج کنم. با این که مادر و خواهرم «نازیلا» به شدت مخالف این ازدواج بودند، اما بی اعتنا به آن و با «اردشیر» ازدواج کردم. وقتی از جلسه به خانه رسیدیم ناگهان پرخاش کرد و با ضرب و شتم مرا به مخفیگاهش برد! بنابراین دیگر از رفتار وحشتناک او نمی ترسیدم، اما چاره ای جز تحمل آن نداشتم.

از طرفی با مشت و لگد و کبودی بدنم را به حدی می زد که بعد از مصرف مشروبات الکلی به بهانه های مختلفی مثل اینکه چرا با لباس بچه هایش نشسته ام یا بچه هایش شب ادراری می کنند. یک روز که «نازیلا» به خانه ما آمد، قصد داشت با او رابطه پنهانی برقرار کند که متوجه شدم و او دوباره مرا تا سر حد مرگ کتک زد. چشمانم را که باز کردم روی تخت بیمارستان طالقانی بودم. پرسنل بیمارستان با دیدن وضعیت وخیم من با کارشناسان خدمات اجتماعی اورژانس تماس گرفته بودند اما من حاضر به مراجعه به خدمات اجتماعی نشدم! البته وقتی به خانه برگشتم رفتار شوهرم تا چند روز خوب بود اما او دوباره رفتار وحشتناک خود را شروع کرد و این بار سرم را شکست. در همان زمان کارشناسان اورژانس بهزیستی که برای نظارت بر وضعیت من به خانه ام آمدند، با مشاهده این وضعیت، من را به مدت 75 روز به بهزیستی بردند، اما شوهرم با من تماس گرفت که به خانه بیایم و قول داد که بیش از این مزاحم نشود. قبول کردم و رفتم خونه اما اون شب دوباره به بهانه های واهی کتکم زد، طوری که از حال رفتم و این بار تصمیم گرفتم به اون خونه ترسناک برنگردم اما میخوام…

با صدور دستوری از سوی سرگرد امیررضا اکسیف (رئیس کلانتری معراج مشهد)، بررسی های کارشناسی و قانونی این حادثه در معاونت اجتماعی کلانتری آغاز شد.