فیاض زاهد: آقایان چرا از شادی مردم رنج می برید در حالی که ناف شما را از غم و گریه می برند؟

فیاض زاهد: آقایان چرا از شادی مردم رنج می برید در حالی که ناف شما را از غم و گریه می برند؟

فیاض زاهد: همه جا بود، دست عاموسادق و ممدلی زیتون را می بوسیدند. آنها تشویق و مفتخر شدند که مردم را خوشحال کنند و مشکلات بی پایان خود را فراموش کنند. اما اگر اینطور نیست چه کنیم؟ چه خوب سنگ را بستند و سگ را رها کردند به قول سعدی! آقایان! چرا از شادی مردم رنج می برید؟ راستی چرا از غم و گریه نافت را بریدند؟

فیاض زاهد، فعال سیاسی اصلاح طلب در یادداشتی در روزنامه اعتماد با عنوان «آنهایی که از خوشبختی ما رنج می برند» نوشت: من سال هاست که عمو صادق را می شناسم. همان که به «صادق بوقی» معروف است. همه بچه های رشت که دستی در فوتبال دارند او را می شناسند. او یک رقیب و البته دوست به نام محمدعلی دارد که به ممدعلی زیتون نیز معروف است. لیدر جذاب بندرانزلی و خدمه ملوانان. ما رشتی و انزلیچی در استان رقیب بی رحم هستیم و در خارج از استان گیلان عقب مانده و محفوظ هستیم. ما سپیدورود هستیم، آنها ملوان هستیم، ما ابرار هستیم، آنها آبایی هستند. ما بچه های کالدرا هستیم، آنها بچه های دریا هستند. با هم خوب می شویم

اولین های زیادی در این سرزمین رخ داده است. داستان عموسدق مرا در زمان به عقب انداخت. زمانی که در دانشگاه گیلان مدرس بودم. یک روز عصر مرحوم ایرج ظهرابی که اتفاقاً محل اعتماد و اطمینان رشتی ها و انزلیچی ها بود مرا به روستای ساحلی دعوت کرد. وقتی به ساحل رسیدیم، دیدیم که کل ساحل شخم زده شده و تمام کافه ها، آلاچیق ها و ایستگاه های استراحت تخریب شده اند.

ایرج خان پرسید به دستور چه کسی این کار انجام شده، گفتند به دستور نماینده ولی فقیه در استان گیلان! (ایرج رئیس هیئت مدیره روستای ساحلی بود). الان هم نمی دانم مسئولیت این کار بر عهده نماینده بود اما وکیل یا نه؟! اما خیلی رایج بود. در راه بازگشت به این فکر افتادم که مقاله ای با عنوان بالا بنویسم: “چه کسی از خوشبختی ما رنج می برد؟”

امروز با آقای شکوهی مدیر مسئول فرهیخته گیلان تماس گرفتم و درخواست چاپ سرمقاله کردم. او همچنین داستان فقیه شیراز را در کتاب رستم التواریح که به عنوان تلخیص لزوم رعایت سعادت در میان مردم آورده بودم، منتشر کرد. محتوای مقاله من که فکر می کنم در اوایل دهه هشتاد نوشته شده است این است که جامعه برای پویایی و نشاط خود و غلبه بر بحران های روحی و شکست های اقتصادی و فرهنگی به شادی نیاز دارد.

حتی اگر در جامعه ای شادی نباشد، دولت موظف است شادی مصنوعی برای جامعه ایجاد کند. مردم را تخلیه کنید، اجازه دهید روح زندگی، نشاط، سلامت و شادابی را از دست ندهند. از سرتاسر دنیا و فرهنگ های مختلف مثال زده بودم. که ما به شادی نیاز داریم.

اینقدر فرهنگ گریه و غم و رنج تزریق نکنید. جامعه ناآرام دچار شورش های سفید و ده ها نمونه دیگر خواهد شد. اما متأسفانه از این مقاله بسیار خوب به نظر من توجه برخی از آقایان فقط به این داستان رستم الحکمه جلب شد و کار تنگ شد.

در نماز جمعه خطبه ای علیه من صادر شد. شکوهی احضار شد و گیلان امروز بازداشت شد. من در تهران بودم و بعد از مدتی در منزل ایشان جلسه ای با بزرگان استان تشکیل شد و دلایلم را بیان کردم و موضوع تا حدودی حل شد. اما عواقب آن سال ها مرا رها نکرد.

داستان او در تاریخ خواهد ماند. وقتی جامعه امروز را با روزی که مقاله نوشتم مقایسه می کنم. منظورم این است که اگر 20 سال پیش را مقایسه کنم، فضای اجتماعی را بسیار افسرده تر، غمگین تر و انتقادی تر می بینم. در هر جای دیگری دستان آموسدک و ممدعلی زیتون را می بوسیدند.

آنها تشویق و مفتخر شدند که مردم را خوشحال کنند و مشکلات بی پایان خود را فراموش کنند. اما اگر اینطور نیست چه کنیم؟ چه خوب سنگ را بستند و سگ را رها کردند به قول سعدی! آقایان! چرا از شادی مردم رنج می برید؟ راستی چرا از غم و گریه نافت را بریدند؟

چرا فکر می کنید می توانید سبک زندگی، نوع نگاه شهری مثل رشت را تغییر دهید! فرهنگ نتیجه یک میراث طولانی است. شما کوتاه قد هستید، نمی توانید آن پرده بلند را بردارید. جامعه خسته و غمگین است. بگذارید دروغ، تصنعی، زودگذر باشد. لحظات خوش دستان عموسدق سزاوار بوسیدن و تکریم است نه بسته و برداشته شدن.